امروز پنجاه و یکمین سالروز شهادت فرزند ارشد و نامآور امام، شهید آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی است. آن بزرگ علاوه بر مشارکت مؤثر در فرآیند نهضت اسلامی، مرگی پربرکت داشت و انتشار خبر شهادت وی، یاد امام را زنده و مردم مشتاق آن بزرگ را به جوشش و تجلیل واداشت. اینک در نکوداشت خاطره آن عالم ربانی و مجاهد، با حضرتآیتالله محمد مؤمن قمی گفتوشنودی انجام دادهایم که نتیجه آن را پیش روی دارید. امید آنکه مقبول آید.
به عنوان نخستین سؤال، لطفاً بفرمایید که از چه دورهای و چگونه با شهید آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین (ع). بنده در سالهای ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷، در حوزه علمیه قم به تحصیل مشغول بودم و البته در آن دوره مرحوم حاجآقا مصطفی (ره) را از نزدیک نمیشناختم. در آن دوره مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی مرجع علیالاطلاق شیعه بودند و حوزه درسی بسیار وسیعی داشتند. بنده درس سطح را تمام کردم و قصد داشتم درس خارج را شروع کنم و میدانستم درس خارج حضرت امام، بسیار پربار است. ایشان اصول را بر مبنای کفایه و فقه را بر مبنای مکاسب درس میدادند. بنده درس اصول را خدمت امام میرفتم و مرحوم حاجآقا مصطفی هم -که انصافاً طلبه بسیار فاضلی بود- در این درس شرکت میکرد. ابتدا برای درس فقه نزد مرحوم آقای بروجردی میرفتم، ولی یک ماه که گذشت آن را رها کردم و به درس فقه امام رفتم و در این دو درس بود که آشنایی نزدیکتری با آقای حاجآقا مصطفی پیدا کردم.
اشاره کردید که ایشان طلبه فاضلی بود. روی چه خصالی، چنین تحلیلی از فضل ایشان دارید؟
این بزرگوار بسیار اهل درس و بحث بود و در حضور در جلسات درس، نظم و ترتیب خاصی داشت و هیچ درسی را از دست نمیداد. در بحث، مخصوصاً در موضوعات فلسفی، تبحر و مهارت ویژهای داشت و در مدرسه حجتیه درباره اسفار ملاصدرا با فضلا بحثهای پرشور و مفصلی میکرد. خدا رحمتش کند. صدای رسایی هم داشت و خلاصه مدرسه و کلاس را روی سرش میگذاشت!
خود شما هم با ایشان بحث فلسفی میکردید؟
بنده وقتی مطمئن شدم ایشان بر فلسفه مسلط است، در سال ۱۳۳۸ یا ۱۳۳۹ تصمیم گرفتم بخش فلسفه منظومه حاج ملاهادی سبزواری را نزد ایشان بخوانم. بخش منطق را نزد استاد دیگری خوانده بودم. با چند تن از دوستان نزد حاجآقا مصطفی رفتیم و از ایشان درخواست کردیم به ما منظومه درس بدهد. ایشان قبول کرد و جلسه درس ما هر روز، دو ساعت مانده به غروب در مسجد مدرسه حجتیه تشکیل میشد. ایشان در فلسفه معروف و در این زمینه، خوشفکر بود. وقتی خدمت ایشان منظومه حاج ملاهادی سبزواری را میخواندیم، کاملاً معلوم بود که ایشان به مباحث سطح بالاتری از اسفار ملاصدرا هم تسلط دارد. جلسات بسیار مفیدی بودند و در آنجا بیش از پیش، بر تسلط و دقت نظر بالای حاجآقا مصطفی در دروسی که تدریس میکرد، آگاه شدم. این نخستین بار بود که یک رابطه علمی ممتد و مستمر را با ایشان برقرار کردم.
حاجآقا مصطفی انصافاً در مباحث فلسفی فوقالعاده بود. همچنین در زمینه ادبیات، بهویژه ادبیات عرب، تبحر بالایی داشت. کتاب منظومه، کتاب سادهای نیست و پس از اسفار ملاصدرا، شأن بسیار بالایی دارد. میدانید که ملاهادی سبزواری به ملاصدرا اعتقاد و علاقه بسیاری داشت و بر کتاب اسفار او، حاشیهای هم نوشته است که در کتاب منظومه آمده است. حاجآقا مصطفی تسلط عجیبی بر کتاب اسفار داشت و میشود گفت که مثل موم در دستش نرم بود، طوری که وقتی درس میداد، انسان حقیقتاً مبهوت میشد و میدانست با یک استاد استثنایی سر و کار پیدا کرده است. فقط هم به میزانی که مقرر بود بسنده نمیکرد، بلکه به کل آثار ملاصدرا و نیز فلسفه اشاره میکرد. انسان بسیار خوشفکر و فهیمی بود. همیشه قبل از اینکه عبارات کتاب را از رو بخواند، مطلب را از خارج بیان میکرد. بیان خیلی خوبی داشت و بر درس مسلط بود. کلاس ایشان غیر از آموزش درس، آموزش اخلاق هم بود.
ایشان از چه زمانی به درجه اجتهاد رسید؟
قبل از تبعید به ترکیه و در برههای که در خدمت ایشان بودیم، قطعاً مجتهد بود، ولی در درس حضرت امام هم شرکت میکرد، چون در هر حال پدر بزرگوارشان هم فقیه ممتازی بودند و درسشان مثل نکات اخلاقیای که بیان میکردند، ارزشمند بود.
از شباهتهای کرداری حضرت امام و شهید آیتالله حاج آقا مصطفی بفرمایید.
تا وقتی که حضرت امام را تبعید نکرده بودند، من درس خارج را نزد ایشان خواندم و اگر در فقه و اصول چیزهایی بلدم، مدیون ایشان هستم. نمیخواهم درس سایر علما را زیر سؤال ببرم یا خدای ناکرده نفی کنم، ولی خودم از حضرت امام بسیار آموختم. حضرت امام بسیار خوشفهم بودند، درکی عالی از مسائل داشتند و تقوایشان بینظیر بود. بنده از سال ۱۳۳۷ تا آخر عمر شریف حضرت امام، حتی یک کار کوچک را هم که اندک شائبه دنیوی در آن باشد، در ایشان مشاهده نکردم. همین درک و فهم خوب از مسائل و تقوای بالا را هم در حاجآقا مصطفی میدیدم. ایشان هر بحثی را که مطرح میکرد، اعم از فلسفی یا فقهی یا ادبی، با دقت تمام بیان میکرد. گاهی هم در بین حرفهایش، اشعاری را از ابن مالک شاعر مشهور عرب میآورد.
همه چیز در وجود حاجآقا مصطفی طبیعی بود و ابداً تکلف در او دیده نمیشد. هرگز ندیدم که کاری را برای اثبات کمال و علم خود انجام بدهد. همان معنویتی که حضرت امام داشتند، در ایشان هم بود. اهل دنیا نبود و مانند پدر بزرگوارش به مادیات دلبستگی نداشت. گاه به تناسب در میان حرفهایش شواهدی را میآورد، اما به هیچ وجه اهل به رخ کشیدن معلوماتش نبود. بسیار خاکی و درویشمسلک بود و کمترین اثری از تکبر و به اصطلاح امروزیها آقازادگی در او مشاهده نمیشد. مطلقاً خودش را نمیگرفت که من پسر فلانی هستم. جامع فضایل بود.
ظاهراً از دورهای به بعد ایشان تصمیم میگیرد دیگر در بیاناتش شعر نگوید یا نخواند. داستان از چه قرار بود؟
بله، ایشان اشعار فراوانی را حفظ بود. یک بار گفت: «من اشعار ابن مالک را حفظ بودم، ولی تصمیم گرفتم دیگر نخوانم تا از یادم بروند.»
چرا؟
میگفت: روایت است هر کسی که ذهن خود را از شعر انباشته کند، انگار که مغزش را پر از چرک کرده است! حتی به این نکات جزئی و ظریف هم توجه داشت. ما از روحیه عرفانی ایشان هم استفاده میکردیم.
اشارهای هم به آثار ایشان و تنوع موضوعی آن داشته باشید.
از کتابهای ایشان که چاپ شدهاند، غیر از اصول، در زمینه فقه، کتاب الصوم ایشان را دارم. تفسیرشان هم اثر ارزندهای است. خوب است این را بگویم که ایشان اساساً روحیه تقلید نداشت. در مسائل تأمل میکرد و با اجتهاد پیش میرفت. اگر زنده میماند، بلاشک از علمای سطح اول عالم تشیع بود کمااینکه در همان زمان هم، تا حدودی به این جایگاه دست یافته بود.
از ویژگیهای درس امام و جایگاه حاجآقا مصطفی در این درسها برایمان بگویید.
درس حضرت امام بعد از درس آیتالله بروجردی از همه درسها شلوغتر بود. امام یک ساعت و نیم بعد از طلوع آفتاب درس را شروع میکردند و حدود ۵۰ دقیقه درس میدادند. درس آیتالله بروجردی حدود دو ساعت و نیم بعد از طلوع آفتاب شروع میشد. از مسجد سلماسی که امام در آنجا درس میدادند تا مسجد بالاسر که آیتالله بروجردی تدریس میکردند، ۱۰ دقیقه راه بود و میشد پس از درس امام به درس ایشان هم رسید.
در حوزه بالاترین درسی که فقها تدریس میکنند، درس خارج است. درس خارج امام اعتبار خاصی داشت، ولی هیچوقت کسی نشانهای بر اینکه امام ادعا کنند که چیزی بلدند یا به خاطر علمشان تفاخری داشته باشند، در ایشان مشاهده نشد. تنها چیزی که ما در امام دیدیم، تواضع بود و معنویت. طلبههای باسواد و درسخوان حتماً سعی میکردند در درس امام شرکت کنند. همانطور که اشاره کردم، یکی از این طلبههای فاضل و اهل بحث و درس، مرحوم حاجآقا مصطفی بود. ایشان بیش از همه سر درس اشکال میکرد و اشکالات علمی و دقیقی هم میگرفت، بهطوری که حتی گاهی با امام بحثشان بالا میگرفت و حاجآقا مصطفی ابداً به این دلیل که پدرش مجتهد سرشناس و جامعالشرایطی بودند، کوتاه نمیآمد و سکوت نمیکرد. امام هم روی حرف خود میایستادند و بحث میکردند. رابطه حضرت امام و حاجآقا مصطفی فقط یک رابطه پدر و فرزندی نبود و حضرت امام به دقت و پیگیری حاجآقا مصطفی توجه و عنایت ویژهای داشتند.
آیا امام برای فرزندشان امتیاز ویژهای قائل میشدند؟
خیر، البته حاجآقا مصطفی هم انسان متعهدی بود و هیچوقت کاری نمیکرد که با شأن روحانیت مطابقت نداشته باشد و توقع امتیاز ویژهای را از جانب پدر نداشت. امام با وجود علاقه شدیدی که به حاجآقا مصطفی داشتند، هیچوقت شرایط خاصی را برای او در نظر نمیگرفتند. مثلاً یادم است وقتی دختر مرحوم آیتالله حاجآقا مرتضی حائری را برای حاجآقا مصطفی خواستگاری کردند، دو اتاق بیرونی منزل خودشان را به او دادند تا زندگی کند، چون پول و تشکیلات نداشتند که برای پسرشان امکانات ویژهای را اختصاص بدهند. بعد از رحلت آیتالله بروجردی در اواخر سال ۱۳۴۰، چون مراجعات به بیت امام زیاد شد و در آنجا مسائل مبارزاتی و بحثهای گوناگونی مطرح میشدند، برای اینکه به درس حاجآقا مصطفی لطمهای وارد نشود، حضرت امام خانه کوچکی را برای ایشان گرفتند تا با همسرش به آنجا بروند و در اثر رفتوآمدهای زیاد خانه امام، حاجآقا مصطفی از درس و بحث خود عقب نیفتد.
از حوادث سال ۱۳۴۲ و نقش حاجآقا مصطفی در آن واقعه برایمان بگویید.
عصر عاشورای ۱۳ خرداد سال ۱۳۴۲ حضرت امام در فیضیه سخنرانی عجیبی را ایراد کردند. دو روز بعد از این سخنرانی بود که ایشان را دستگیر کردند. این واقعه در حقیقت، نقطه آغاز نهضت حضرت امام بود. ایشان هیچوقت اطرافیانشان را همراه نمیبردند و همواره به حاجآقا مصطفی توصیه میکردند که از عوالم سیاسی و مبارزات دور باشد و به درس و بحثش برسد. آن روز صبح از ماجرا خبر نداشتم و یکی از طلاب آمد و خبر دستگیری حضرت امام را به من داد. مردم به خیابان آمده بودند و علما به منزل مرحوم آیتالله آسید احمد زنجانی رفته بودند تا در آنجا با هم مشورت کنند و درباره این قضیه تصمیم بگیرند. من هم همراهشان رفتم و تا ۱۰ صبح آنجا بودیم. بعد از مشورت با آقایان به این نتیجه رسیدند که بهتر است به حرم معصومه (س) بروند. حاجآقا مصطفی در برابر ایوان آیینه و دالانی که به خیابان ارم منتهی میشد در بین عدهای از مریدان حضرت امام ایستاده بود. آنها داشتند صحبت میکردند که جنازهای را وارد صحن کردند. ناگهان جمعیت به خروش درآمدند و تظاهرات شد. آقایان علما برای اینکه جلوی اغتشاش و کشتار را بگیرند، از مردم خواستند زودتر از صحن بیرون بروند. حاجآقا مصطفی هم از مردم خواست متفرق شوند و آن روز عصر در ساعت ۵ به حرم برگردند. البته آن روز عصر حکومت نظامی برقرار و از تجمع مردم جلوگیری شد. از آن تاریخ بود که حضرت امام را در تهران حبس کردند.
چه مدت؟
حدود یک سال.
در این فاصله بیت ایشان را چه کسی اداره میکرد؟
حاجآقا مصطفی همراه با خانواده به اندرونی منزل امام آمد و اداره بیت را به عهده گرفت. همه کارها زیر نظر و به دستور ایشان اداره میشد. مریدان حضرت امام اصرار داشتند که در غیبت ایشان، حتماً در بیت ایشان حضور پیدا کنند و چراغ خانه را روشن نگه دارند و بیت حضرت امام را حتی برای یک ساعت هم خالی نگذارند. ما تصور میکردیم زندان حضرت امام زیاد طول نکشد. چند ماه بعد از دستگیری ایشان، فهمیدیم امام را از زندان به خانهای در قیطریه منتقل کردهاند. در آنجا اجازه ملاقات میدادند، به همین دلیل عدهای تصمیم گرفتند همان روز به دیدن امام بروند، ولی من فردا صبح رفتم که البته راهم ندادند و گفتند: فقط علمای شاخص حق ملاقات با حضرت امام را دارند!
آیا حاجآقا مصطفی در فاصلهای که امام در زندان بودند، درس میخواندند یا تدریس میکردند؟
خبر ندارم. اگر هم ایشان کلاسی داشته است من خبر نداشتم، ولی واقعیت این است که اداره بیت و تحصیل همزمان، کار سادهای نبود.
رابطه حاجآقا مصطفی با سایر علما چگونه بود؟
حاجآقا مصطفی نهایت تلاش خود را برای حفظ وحدت بین علما میکرد. خود حضرت امام هم همواره روی وحدت روحانیون تأکید داشتند. یادم است در آن برهه مرحوم آیتالله خویی مصرف قند و شکر را -که در انحصار دولت بود- ممنوع اعلام کردند. حاجآقا مصطفی با اینکه خود و پدر بزرگوارش مجتهد بودند و میتوانستند به اجتهاد خود عمل کنند، به احترام فتوای آیتالله خویی، دیگر به جای قند و شکر، شربت سرکه شیره به مراجعین میدادند. حضرت امام بهقدری به وحدت بین روحانیون اهمیت میدادند که میفرمودند: «حتی اگر حرفی هم ندارید که به هم بزنید، هفتهای یک بار دور هم جمع شوید و چای بخورید! همین جمع شدن شما باعث میشود دشمن دست و پای خود را جمع کند.» حاجآقا مصطفی هم سعی میکرد این دستور پدر را اجرا کند.
از رویداد آزادی حضرت امام در فروردین ماه ۱۳۴۲ چه خاطرهای دارید؟
من در آن ایام در قم نبودم. من در اواخر سال ۱۳۴۲ به عراق رفتم و تا مرداد سال ۱۳۴۳ در آنجا بودم، لذا هنگامی که امام از زندان آزاد شدند، در نجف بودم. ما آنجا در مدرسه آیتالله بروجردی، جشن آزادی امام را گرفتیم. رژیم شاه، خیلی طلبهها را اذیت میکرد. به همین دلیل هر کسی که توانسته بود، خودش را به حوزه نجف رسانده بود. حوزه نجف ضعیف شده بود و با آمدن طلاب ایرانی -که خوب درس خوانده بودند- رونق گرفت. مدرسه آیتالله بروجردی محل تجمع این طلاب بود. مرحوم حاج شیخ نصرالله خلخالی هم کمک کار علاقهمندان به امام در آنجا بود. به همین دلیل جشن آزادی امام را در این مدرسه گرفتیم.
شما کی به ایران برگشتید؟
در مرداد سال ۱۳۴۳. در آن زمان حضرت امام تدریس میکردند و من هم توفیق پیدا کردم که در آن درس حضور پیدا کنم.
هنگامی که امام به نجف تبعید شدند، توانستید به ملاقات ایشان بروید؟
بله، من گذرنامه عراقی داشتم و برای اینکه باطل نشود، باید سالی دو بار به عراق میرفتم، اما در عین حال مشمول نظام وظیفه بودم و به صورت عادی امکان خروج از کشور را نداشتم، به همین دلیل به صورت قاچاقی میرفتم. یک بار زمانی که حضرت امام و حاجآقا مصطفی در ترکیه بودند توانستم به دیدنشان بروم، ولی وقتی برگشتم رژیم فهمید و مرا دستگیر و محاکمه کرد. در آن سالها ۱۰۰ تومان میگرفتند و معافیت سربازی میدادند، با اینکه مبلغ کمی نبود، ولی به هر شکلی که بود تهیه کردم و دادم و معافی گرفتم. از آن به بعد شاید بیش از ۲۰ بار به عراق رفتم و همان جا هم ازدواج کردم.
از درسهای امام در نجف برایمان بگویید؟
جلسات درس امام مملو از جمعیت و با درسهای آیتالله خویی همتراز بود، در حالی که رژیم شاه عمداً امام را به نجف فرستاده بود تا حضور مراجع بزرگ آنجا حضور ایشان را تحتالشعاع قرار بدهد و مردم بهتدریج ایشان را فراموش کنند، اما نتیجه کاملاً برعکس شد.
جلسات درس امام در کجا تشکیل میشد؟ حاجآقا مصطفی هم در این درسها شرکت میکرد؟
جلسات درس حضرت امام در مدرسه شیخ انصاری معروف به مسجد ترکها برگزار میشد و حاجآقا مصطفی مستشکل اصلی این درسها بود.
بیت امام را چه کسی اداره میکرد؟
حاجآقا مصطفی وقت خود را منحصراً به شرکت در درس علمای بزرگ و تحصیل و تدریس اختصاص داده و به عنوان یک مدرس عالم و دقیق مطرح شده بود. او درست مثل گذشتهها اهل مباحثههای پرشور بود. حضرت امام هم تمایل نداشتند حاجآقا مصطفی وقتش را صرف اداره بیت یا امثال آن کند. خود حاجآقا مصطفی هم علاقهای به این کار نداشت و در قم هم بنا به ضرورت این کار را کرده بود.
آخرین ملاقات شما با حاجآقا مصطفی کی بود؟
بار آخر در سال ۱۳۴۹ به عراق رفتم و به من گفتند: ایشان به لبنان رفته است. علت را جویا شدم، گفتند: یکی از آقایان در نجف حرفهای نامربوطی درباره ایشان زده و ایشان هم ناراحت شده و به لبنان رفته است! افراد وابسته به رژیم شاه، از آزار و اذیت حضرت امام و حاجآقا مصطفی فروگذار نمیکردند. این دو بزرگوار حقیقتاً در نجف خیلی اذیت شدند.
با حضرت امام هم ملاقات داشتید؟
بله، خدمت ایشان رفتم و از اوضاع ایران برایشان گفتم. زمانی بود که مرحوم آیتالله حکیم فوت کرده بود و آقایان فضلا و مدرسین حوزه علمیه قم، طی اعلامیهای مردم را به تقلید از حضرت امام ارجاع داده بودند. خدمت امام که رسیدم، دیدم مرحوم آقای آشیخ عبدالعلی قرهی آنجاست. امام بسیار ناراحت بودند. من که وارد شدم به آقای قرههی اشاره کردند که بیرون بروند. من تصور میکردم اعلامیه فضلای قم به دست امام رسیده است، ولی در آنجا فهمیدم اینطور نیست. البته خبرش را شنیده بودند، ولی اعلامیه را ندیده بودند. با ناراحتی از من پرسیدند: «شما کسانی که این کار را کردهاند میشناسید؟» عرض کردم: بله و نامشان را بردم و در ضمن عرض کردم که خودم هم در زمره آنها هستم! امام فرمودند: «روی چه حسابی این کار را کردهاند؟» عرض کردم: «برای اینکه رژیم شاه ستم و تعدی به احکام اسلام را از حد گذرانده است و بالاخره یک نفر باید بیاید و توی دهان شاه بزند و علمای قم هم سعی کردهاند به وظیفه شرعی خود عمل کنند، چون جز شما کسی این توانایی را ندارد!» وقتی موضوع را به این شکل مطرح کردم و پای خدا و ادای تکلیف به میان آمد، حضرت امام سکوت کردند و دیگر در این باره بحثی نکردند. در آنجا متوجه شدم ایشان از رفتار برخی از روحانیون نجف بسیار ناراحت هستند. میفرمودند: «اینها شایعه پراکندهاند که: فلانی آمده است که کار ما را از رونق بیندازد! در حالی که قصدم این است که به آنها بفهمانم رژیمهای ستمگر و غاصبی، چون رژیم بعث و رژیم شاه را تحمل نکنند. گفتهاند: فلانی همه کمونیستها را دور خود جمع کرده است و با آنها رابطه دارد!»
من بعضی از این شایعهپراکنها را میشناختم. یکی از آنها در جلسه ناهاری گفت: «آقای خمینی اهل مبارزات سیاسی است که امری غیرالهی است.» او از کسانی بود که خیلی حضرت امام را اذیت کرد. موقعی که به ایران برگشتم، ساواک به دلیل اینکه همواره میگفتم: آیتالله خمینی اعلم است مرا دستگیر کرد. مدتی هم گذرنامهام را نگه داشتند و محدودیتهایی را برایم به وجود آوردند، ولی به لطف خدا هرچه بود گذشت و سرانجام ملت از زیر یوغ رژیم ستمکار پهلوی بیرون آمد.
و کلام آخر؟
وقتی حضرت امام (ره) در اوایل نهضت به ملاقات حضرت آیتالله بهاءالدین (ره) رفتند، جناب آقای بهاءالدینی فرمودند: «در این مبارزهای که شما پیشقدم شدهاید، باید علما با شما باشند، ولی من فکر میکنم علما کنار بکشند و شما را تنها بگذارند، چرا شما این کار را میکنید؟» حضرت امام (ره) فرمودند: «من در مرحلهای هستم که اختیار همه چیز با خودم میباشد، ولی گویا اختیار خودم با من نیست و مرا به آن راهی که باید بروم، راهنمایی میکنند و من وظیفه را تشخیص میدهم که این کار را باید انجام دهم و همان کار را میکنم.» البته بعدها روحانیت مخصوصاً روحانیت قم بالاخص مدرسین و فضلای ارزشمند قم در زمان تبعید حضرت امام (ره) به ترکیه و نجف کمکهای فراوانی کردند و اطلاعیهها و پیامهای حضرت امام (ره) را تکثیر و در سراسر ایران پخش مینمودند.
این واقعیت بسیار مهمی است که حضرت امام (ره) برای دنیا حساب باز نمیکرد، هرگز مردم را به «خود» دعوت نمیکرد و از شجاعت و قدرت روحی اسلامی برخوردار بود. بعد از رحلت مرحوم آیتالله بروجردی (قدس سره)، عدهای برای تقلید به ایشان رجوع نمودند، امّا حضرت امام (ره) خود را به عنوان خادم طلبهها معرفی فرمودند. ایشان آنچه را که وظیفه الهی تشخیص میداد، عمل میکرد و میفرمود: «امروز تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب ولو بلغ ما بلغ.»
هرگز ترس برای امام (ره) معنا نداشت، چون برای خدا کار میکرد و آن زمان که ایشان را به تهران میبردند، میفرمود: «در راه هم، آنها میترسیدند و من نمیترسیدم و من آنها را تسلیت میدادم که نترسید.» این هوای نفس نبود، بلکه واقعیت بود و هرگز غیر از این را از امام (ره) ندیدیم و بزرگان، علما و جامعه اسلامی هم جز این را از آن مرد الهی ندیدند و برای همین به سمت امام (ره) گرایش پیدا کردند.