سرویس تاریخ جوان آنلاین: محمد رضا کائینی، دبیر صفحه تاریخ روزنامه جوان، در تازهترین پستهای خود در صفحه اینستاگرامش طی سه یادداشت، درباره فراز و فرودهای زندگی فرح دیبا به جزئیات جالبی پرداخته است. در ادامه سه یادداشت او از نظر میگذرد:
بخش نخست: چند و چون راهیابی فرح دیبا به دربار
این قلم بر این باور است که به رغم سپری گشتن چهار دهه از پیروزی انقلاب، هنوز ابعاد وقایع دوران سلطنت پهلویها، به درستی واکاوی نشده است. عللی چون مرده انگاری پهلویسم، اولویت دادن به وقایع نگاری در دیگرحوزهها و اساساً کم همتی تاریخ پژوهان ما، میتواند از دلایل این امر باشد. چند سالی است که این خلاء را شبکههای تله ویزیونی لس آنجلسی، پیجهای فیک اینستایی و جماعتی که تاریخ را با آزادی زنبارگی و پیاله نوشی و... الخ میسنجند، پرشده است.
اشتباه نشود، سلطنت طلبانجماعتی کم خرد و کند ذهنند و حتی تا سه دهه پس از برافتادن بساط سلطنت نیز، هیچگاه نتوانستند یک اثر پژوهشی یا تاریخیِ درخور، در تبلیغ خویش تولید کنند. داستان ازجایی شروع شد که سازمانهای اطلاعاتی آمریکایی/انگلیسی/اسرائیلی، به فکر آلترناتیو سازی از سلطنت طلبان و بزک کردن نمادهای این جریان افتادند و سری دوزی مستندهای تبلیغاتی برای این خانواده را کلید زدند. هر چند که این قلم بر این باور است که این جماعت نهایتاً در مییابند که پول خود را دور ریختهاند، اما این از اهمیت واکاوی مورد اشاره ما نمیکاهد.
نمونه بارز این دست مقولاتِ رمزگشایی نشده، چند و چون راهیابی فرح دیبا به دربار است. دراین باره چند روایت وجود دارد که هریک از آنها، موجد استنتاجاتی جالب خواهد بود.
روایت اول: این است که فرح برای دریافت کمک مالی به دفتر اردشیر زاهدی دلالت شده است. در این صورت سوال اینجاست که چرا شاه باید به ازدواج با دخترکی عاری از خاندان شاخص، مال و جمال تن در دهد؟ شاید بتوان به این پرسش اینگونه پاسخ گفت که زنان قبلی شاه، هر کدام به تباری نامدار متعلق و موجد مشکلاتی میشدند، اما ازدواج با دختری بیاصل و نسب از خانوادهای گمنام، نمیتوانست مشکلات قبلی را برای شاه پیش آورد.
روایت دوم: آن است که فرح برای حل مشکل ممنوع الخروجی خود، از سربند فعالیتهای چپ گرایانه در پاریس، با واسطه دامن اردشیر زاهدی را گرفته است. در این صورت پرسش اینجاست که چگونه فردی که بارها به سلامتی طبقه کارگر و برای فروریختن دستگاه سلطنت، در جمع دوستان خود نوش کرده، به یکباره و با وسوسه ملکه شدن، فرصت طلبانه همه چیز را فرو میگذارد و خود را به روی یک زندگی اشرافی میاندازد؟
روایت سوم: آن است که اردشیر زاهدی فرح را برای بهره جویی جنسی به ویلای حصارک در کرج برد و سپس وی را به شاه معرفی کرد. البته در هر سه فرض، اردشیر برای تضمین آینده سیاسی خود، فرح به پهلوی دوم تقدیم داشته هر چند نتیجتاً به مقصود نرسیده است. از همین محاسبات ابتدایی، ماهیت رویداد حضور فرح به عنوان همسر شاه تا حدود زیادی روشن میشود.
بخش دوم: فلسفه و پشت پرده مدیریت «فرح نگی» شهبانوست
در پست پیشین، ضمن خاطرنشان ساختن ضرورت واسازی تاریخ دوران پهلوی، به ورود فرح دیبا به دربار پهلوی و کارکرد وی در دوران یدک کشیدن عنوان «ملکه» به عنوان یکی از عرصههای مغفول در این حوزه، اشارت داشتم. حال دنباله ماجرا را پی میگیرم.
واقعیت این است که ملکه تازه وارد به دربار، تا هنگام زایش ولیعهد و از بیم اقدامات ایذایی شاهان یا نیمچه شاهانی، چون ملکه مادر و اشرف، کاملاً دست به عصا راه میرفت و منفعلانه میزیست. او از سربند آن فرزند آوری، فضای بیشتری یافت و عملاً در کنار دستگاههای امنیتی رژیم شاه، چون ساواک و کمیته مشترک -که مواجهه سخت با مخالفان را برعهده داشتند- به نرم افزار حکومت مبدل گشت.
توضیح آنکه پهلوی دوم پس از بیستوهشت مرداد، بیشترین چالش را با نخبهگان فرهنگی جامعه پیدا کرد. آنان اگر سازش پذیر و خریدنی بودند، به سوی دستگاه فرح سوق داده میشدند و اگر نبودند، سر و کارشان با ساواک و بعدها کمیته مشترک میافتاد.
خصایص بارز پروژه «فرهنگ نمایی» فرح، یکی سوق دادن اهالی هنر به خود سانسوری و عدم اصطکاک با خط قرمزهای ساواک و دیگری دور زدن آشکار و کامل هویت اسلامی مردمان این مرز و بوم بود. همین رویکرد موجب گشت که به رغم تبلیغات و ریخت و پاشهای فراوان و البته با اذعان به وجود برخی اهل هنر که «دو ضرب» میزدند، ادا و اطوارهای فرهنگی شهبانو خریدار چندانی درمیان اهالی این حوزه نداشته باشد. شاهد آن هم بر هم خوردن پروژه بزرگ کنگره جهانی نویسندگان، با یک اعلامیه جلال آل احمد و دوستان وی بود.
آل احمد و همگنانش -که در عرصه فرهنگ آن دوره، نامهایی وزین بودند- به یکباره متوجه شدند دستگاهی که بیشترین تضییق و سانسور را برای نخبهگان داخلی رقم زده، با جلوداری فرح در صدد تشکیل کنگره جهانی نویسندگان برآمده است! او با شجاعت و جوش و خروش همیشگی خود، سریعاً به انتشار اعلامیهای با امضای اهل فرهنگِ آن دوران دست یازید و با همین اقدام، صحنه آرایی «شهبانوی نیکوکار» را به هم ریخت و البته باسمهای بودن این فرهنگ نمایی را نیز نمایان ساخت. در ادامه همین اعتراض بود که کانون نویسندگان ایران تشکیل و دکتر سیمین دانشور به ریاست آن انتخاب شد.
از دیگر علامتهای آشکار بیتوفیقی بازی فرهنگ نمایی، میتوان به پروژه جشن هنر شیراز اشاره کرد که در یکی از واپسین پردههای آن، یک گروه تئاتر خارجی به اجرای آمیزش جنسی در یکی از معابر شهر شیراز پرداختند. این حرکت مشمئز کننده، بلافاصله به یکی ار پاشنه آشیلهای رژیم مبدل و از سوی بدنه اجتماعی، عکس العملهایی تند را موجب گشت. آنچه بدان اشارت رفت، شمهای از فلسفه و پشت پرده مدیریت «فرح نگی» شهبانوست...
بخش سوم: فرح، دستکشی مخملین برای مشتی آهنین
در بخش پیشین این مقال، اشارتی داشتیم به نقش نرم افزاری فرح دیبا در کنار کارکرد سخت افزاری شاه و ساواک. او در آن دوره، به هیچ روی یک کاراکتر سیاسی نبود و حضور وی در آنچنان محافلی نیز، تنها در قامت زینت المجالس صورت میگرفت. در یک کلام کار فرح در مسند شهبانوگری، تزئین سانسور و خفقان در عرصه فرهنگ و در نگاهی فراتر و به قول امروزیها، دستکشی مخملین برای مشتی آهنین بود.
فرح دیبا تا سه دهه پس از پیروزی انقلاب نیز، نه در رسانهها حضور سیاسی پر رنگی داشت و نه به تحلیل وقایع پیش و پس از انقلاب میپرداخت. در دهه اخیر اما، او به مدد تصمیم کانونهای قدرت جهانی، درآمده که من عاشق سینه چاک اعلیحضرت بودهام!
نگارنده در ابطال این ژست نچسب، تمامی اسناد و مدارک را فرو مینهد و تنها شما را به یک جلد کتاب ارجاع میدهد: «جلد ششم یادداشتهای امیراسدالله علم». این کتاب نه در دوران و نه توسط نهادهای تاریخی جمهوری اسلامی تدوین شده است. علم یک سال پیش از پیروزی انقلاب مُرد و پیش از آن، نوشتههای خود را به صندوق اماناتی در سوئیس سپرد. این مجموعه پس از سالها، از محل اختفای خویش به درآمد و توسط علینقلی عالیخانی و البته با حذفیات فراوان، به چاپ رسید.
تنها آخرین مجلد از این کتاب، گذشته از تحقیر و بیاحترامیهای فراوان شاه به فرح در محافل شور و تصمیم گیری، حاوی دهها مورد خیانت عاطفی و جنسی این «معشوق» بدان «عاشق» است! شاید بتوان این مجلد را -با تمام حذفیات عالیخانی- نوعی «پورنوگرافیک تاریخی» دانست. قصههای دَله گی جنسی شاه در این گزارشات روزانه، به داستانهای بالزاک میماند! آیا یک زن میتواند مردِ خویش را فارغ از خیانتها و تحقیرهای روزانه و فقط از دریچه خدمات ادعایی به کشور ببیند؟ آیا «شهبانو» گونهای ناشناخته از جنس مونث است که با تمام هم جنسان خود در این فقره تفاوت دارد؟
این قلم در این فراز از نوشتار، مناسب میبیند که به خاطرهای از احسان نراقی اشاره کند. نراقی از خویشان فرح بود و گاه در دیدارهایش با ما، از وی نقل قولهایی میکرد. او در جلسهای به نویسنده گفت: «فرح بزرگ شده پاریس است و بساط سلطنت را مسخره میداند، منتها گرفتار پهلویهاست و مجبور است که این ادا اطوارها را درآورد!»
آیا بهتر نیست که فرح دیبا در واپسین سالیان حیات، فارغ از سفارش نگاریهای بی ارجی، چون «کهن دیارا»، خاطرات واقعی خود را بنویسد و بسان اسدالله علم، تاج الملوک، اردشیر زاهدی و... الخ، منظر واقعی خود را درباره دوران سلطنت پهلوی دوم علنی سازد؟ آیا وسوسه قدرت یابی مجدد و البته موهوم، به او مجال میدهد که بار ناگفتههای خویش را از ذهن و وجدان فرونهد و سبکبار راهی جهانی دیگر شود؟ بعید مینماید.