چند روز پیش خبرنگار ایرانی یکی از شبکههای بیگانه در خصوص شهید فهمیده مطلبی منتشر کرده بود که سر و صداهایی نیز به دنبال داشت. جان کلام این بود که حسین فهمیده در جریان نبرد تن و تانک به شهادت نرسیده است. شهادتش طور دیگری بوده و حماسهسازی صورت گرفته است!
اینکه بغض و نفرت باعث میشود هرازگاهی یک ایرانی نما به افتخارات کشورش پشت پا بزند حرف تازهای نیست. آدم از اصطلاح «حماسه سازی» حرصش میگیرد! یاد فیلمهای هالیوودی میافتد که به شکل مجازی دست به خلق حماسه میزنند و قهرمان پروری میکنند! آنها اگر نیاز دارند برای توجیه آدمکشیهایشان در ویتنام، کره یا افغانستان حماسهسازی کنند، ما که در یک جنگ نابرابر هشت سال تمام در برابر شرق و غرب ایستادیم چه نیاز به این ترفندها داریم؟
از شهید فهمیده شروع کنیم. در نوجوان بودنش که شکی نیست. تنها ۱۳ سال داشت که در اولین روزهای جنگ در کوت شیخ خرمشهر به شهادت رسید. حالا خودش اهل کجا بود؟ آبادان، خرمشهر، ماهشهر یا یکی دیگر از شهرهای خوزستان که نزدیک به منطقه جنگی هستند؟ حسین آقا اهل کرج بود و محل زندگیاش چند صد کیلومتر با جبهههای جنگ فاصله داشت، اما این نوجوان کم سن و سال در آن شرایط خطیر، وسط جنگ، در چند ده متری عراقیها چه میکرده است؟ به حتم برای تفریح به خوزستان جنگ زده نرفته بود. رفته بود از کشور و مردمش دفاع کند. آیا حضور داوطلبانه یک نوجوان کم سن و سال در جبههای که صدها کیلومتر از محل زندگیاش فاصله داشت، حماسه نیست؟
اگر بخواهیم به حماسههای رخ داده در جنگ تحمیلی نگاه کنیم، لیست بلند بالایی پیشرویمان قرار میگیرد که کتابها برای نگارشش لازم است. مهدی طحانیان را یادمان است؟ همان نوجوانی را میگویم که در دل اردوگاههای مخوف بعثی، شرط مصاحبه با خبرنگار هندی را رعایت حجابش بیان کرد. طحانیان که در تلویزیون جمهوری اسلامی ایران این حرفها را نمیزد. مقابل دوربین بیگانهها و زیر باتوم و اسلحه بعثیها شجاعت و ایمانش را به رخ عالم میکشید. آیا شجاعت این نوجوان در آن شرایط بغرنج عین حماسه نیست؟
روایت شجاعت و حماسهآفرینی رزمندگان از دیدگاه دشمن چیز عجیب و نادری نیست که تنها به یک یا دو مورد خاص منحصر شود. در کتاب «ویرانی دروازههای شرقی» نوشته وفیق سامرایی که از افسران اطلاعاتی ارتش بعث بود به نکته جالبی در خصوص شجاعت یک رزمنده کم سن و سال ایرانی برمیخوریم. این افسر عراقی که به رغم خصومتش با صدام اظهار میدارد هنوز اندیشههای ملیگرای و پان عربیسم دارد، در کتابش ناچار میشود به شجاعت یک نوجوان ایرانی اعتراف کند. او مینویسد:در اوایل سال ۱۹۸۲ رویدادی رخ داد که هرگز از ذهنم پاک نشده است. هنگامی که من در قرارگاه مقدم فرماندهان در استان میسان بودم، یکی از افسران اطلاعات لشکر دهم با من تماس گرفت و راجع به سرسختی یک اسیر ایرانی با من سخن گفت و اظهار داشت که سرانجام او را خواهم کشت. من از او خواستم دست نگه دارد. خود را به آن لشکر در منطقه امامزاده عباس واقع در منطقه دزفول رساندم و از او خواستم تا وضعیت را روشن کند. او گفت: این اسیر روی تصویر صدام آب دهان ریخته است. دستور دادم تا آن اسیر را به پناهگاه افسر اطلاعات احضار کنند. او را نزد من آوردند. یک بچه ۱۲ ساله بود! به او گفتم چرا این کار را کردی؟ گفت: شما والدین من را در خرمشهر کشتید. سپس به طرف عکس صدام روی دیوار رفت و بار دیگر روی آن آب دهان انداخت.
واقعیت این است که نفس دفاع یک ملت با دست خالی در برابر ارتشی مجهز شده به تسلیحات غرب و شرق، عین یک حماسه است، بنابراین کلیتی که خودش یک حماسه کم نظیر است، نیازی به حماسهسازی ندارد. لحظه به لحظه این مقطع تاریخی، مملو از حماسهآفرینی شیران روز و زاهدان شبی است که قصه قهرمانیها و پهلوانیهایشان نه فقط برای ملت ایران که قابلیت طرح و ماندگاری در تاریخ را دارد. هر بار که بخواهیم نگاهی به جنگ تحمیلی بیندازیم، آمارها پشت سر هم ردیف میشوند و حماسهها و قهرمانیها را فریاد میزنند. آیا شهادت ۳۶ هزار دانشآموز چیزی جز حماسه است؟ یا مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر در مقابل لشکرهای زرهی دشمن را چیزی جز حماسه باید گفت؟ دفاع مقدس خودش یک حماسه است.