سرویس تاریخ جوان آنلاین: راوي خاطراتي كه درپي مي آيد،ازآن جمله مبارزان نهضت اسلامي است كه به دليل تضييقات در داخل،ناگزير از خروج از كشور شد وبا جمعي ديگر از جمله شهيد محمد منتظري،فعاليت هاي خويش را سامان داد.خاطرات علي جنتي نمايانگر دغدغه ها،دشواري ها وآرزوهاي جمعي است كه در دوره اي كه چشم اندازي از پيروزي نمايان نبود،به بركندن ريشه استبداد واستعمار به جان مي كوشيدند.اميد آنكه مقبول افتد.
چه شد که تصمیم گرفتید به خارج از کشور بروید و برای انجام این کار چه اقداماتی را انجام دادید؟
بسم الله الرحمن الرحيم.در پی دستگیری عده زیادی از مبارزان و دوستان توسط رژیم شاه و محکوم شدن آنها به حبسهای طولانی مدت و اعدام و با توجه به اینکه دیگر جای امنی برای ماندن و ادامه مبارزات نداشتم، تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم. در این راستا آقای هاشمی مرا به طلبهای به نام آقای صلواتی -که در زابل و زاهدان دوره سربازیاش را گذرانده بود و با آن منطقه آشنایی خوبی داشت- معرفی کرد. ایشان هم آدرس یک کتابفروشی را در زاهدان به من داد. به زاهدان كه رفتم، متوجه شدم اوضاع برای عبور از مرز مساعد نیست. لذا بعد به زابل رفتم و به آقایی به نام آسید محمدتقی حسینی- که بعدها شهید شد- مراجعه کردم، اما باز هم موفق نشدم که از مرز عبور کنم. بهناچار به مشهد رفتم و خود را خدمت آيت الله خامنهای معرفی کردم. ایشان وقتی فهمیدند من پسر آيت الله جنتی هستم، مرا به پسر شهید آيت الله سعیدی، آقای سید محمد سعیدی معرفی کردند. به ایشان گفتم: قصد دارم از کشور خارج شوم، ولی ایشان هم کسی را نداشت که مرا از مرز رد کند. سرانجام به تهران برگشتم و زندگی مخفی داشتم تا اينكه یک ماه بعد، آقای صلواتی به من خبر داد شرایط برای عبور از مرز مساعد شده است. یکی از دوستان به نام اکبر خلیلیان -كه در ایران تحت تعقیب نبود ولی میخواست در اردوگاههای فلسطین آموزش ببیند- قبل از من به زاهدان رفته و از مرز عبور کرده بود و هنگامی که به مقصد رسید، نحوه خروجش را از کشور به من اطلاع داد و من این بار توانستم با توجه به اطلاعاتی که داشتم و با کمک دوستان، خیلی راحت از مرز عبور کنم.پس از چند بار قطار عوض کردن و با زحمت زیاد، بالاخره به کراچی رسیدم و آقای خلیلیان در آنجا از من استقبال کرد و با هم حدود 50 روز در مسافرخانهای اقامت کردیم. در مدتی که در کراچی بودم، تا حدودی زبان اردو را یاد گرفتم و توانستم کتابهایی را که در ایران ممنوع بودند، مطالعه کنم. تمام سعیام این بود که بتوانم با اسناد و مدارک قانونی، به سوریه و لبنان بروم و در آنجا ابتدا آموزش نظامی ببینم و بعد خود را به نجف برسانم.
در آن زمان شهید محمد منتظری هم در خارج از کشور بود؟
بله و من به خاطر سوابق آشنایی با او و اینکه شنیده بودم در خارج بسیار فعال است، اشتیاق داشتم او را پیدا و با او همکاری کنم. او بعد از اینکه از زندان آزاد شد، مدتی در قم درس اقتصاد اسلامی تدریس کرد، اما در سال 1350 ناچار شد از کشور فرار کند.در هر حال ظرف حدود یک ماه و نیم مدارکم جور شدند و توانستم گذرنامه فلسطینی بگیرم و از کراچی به دمشق بروم. در آنجا با شهید منتظری ملاقات کردم و از او خواستم هر چه زودتر ترتیبی بدهد که بتوانم در یکی از اردوگاههای نظامی فلسطینی،آموزش ببینم و با تلاش او از طریق دفاتر «الفتح» در دمشق این امکان برایم فراهم شد.
فضای اردوگاه نظامی چگونه بود؟
جای بسیار جالبی بود، چون افراد از کشورهای مختلف، برای دیدن آموزش آمده بودند. بعضی گرایشهای مذهبی داشتند و بعضیها هم چپ بودند. در آنجا با افراد زیادی آشنا شدم و با اینکه هنوز به زبان عربی مسلط نبودم، ولی حرفهایشان را کم و بیش میفهمیدم و میتوانستم حرفهایم را به آنها بفهمانم.
چه مدت در آنجا بودید و چه آموزشهایی دیدید؟
حدود یک ماه در آنجا بودم و کار با سلاحهای کمری، سبک و سنگین را آموختم. بعد از آموزش، در یکسری مانورهای نظامی چریکی هم شرکت کردیم تا بعدها بتوانیم در عملیات نظامی شهری شرکت کنیم. تمرینات فوقالعاده دشواری مثل عبور از آتش یا داخل آب سرد رفتن، پرش از موانع مختلف و حرکت از روی طناب در ارتفاعات بالا، از جمله این تمرینات بودند. گاهی وادارمان میکردند یک کیلومتری سینهخیز برویم و یا نیمه شب با صدای انفجار مهیبی از خواب بیدارمان میکردند تا معلوم شود چه کسانی روحیهشان را میبازند. تمرینات بسیار سنگین و طاقتفرسایی بودند و قرار بود ما برای زندگی سخت چریکی آماده شویم.
در پایان این دوره کجا رفتید؟
توسط شهید محمد منتظری به اردوگاهی در جنوب لبنان معرفی شدم و در آنجا آموزشهای پیشرفتهتری چون کار با مواد منفجره و سلاحهای نیمه سنگینی چون ضد هوایی، دوشکا و آر.پی.جی را آموختم. این اردوگاه نزدیک مرز لبنان و اسرائیل بود و هر لحظه احتمال میرفت اسرائیلیها حمله کنند، به همین دلیل همیشه در حالت آماده باش بودیم.بعد از اتمام این دوره، به اردوگاه رشیدیه در نزدیکی شهر صور رفتم و یک هفته مهمان یک خانواده فلسطینی بودم و از نزدیک ،رعب و وحشت دائمی احتمال حمله اسرائیلیها را احساس کردم. شب دوم اقامتم در آنجا بود که اسرائیلیها از طریق دریا حمله کردند. وضعیت زن و بچهها و پیرمردها و پیرزنهایی که به پناهگاهها میگریختند، واقعاً رقتبار بود. بعد از این دوره به دمشق برگشتم.
از چهرههای شاخص انقلاب دیگر با چه کسانی در ارتباط بودید؟
با آقای مهندس غرضی، که از اولین کسانی بود که از ایران خارج شد. ایشان در فرانسه در رشته برق تحصیل کرده و در ایران در شرکت برق كار ميكرد. آقاي غرضي عضو سازمان مجاهدین خلق بود، ولی بعد از انشعاب سازمان، چون از عناصر مسلمان سازمان بود، سازمان تصمیم به کشتن ایشان میگیرد که او از طریق افغانستان و پاکستان به مکه میرود و از آنجا خودش را به دمشق میرساند و محمد منتظری را پیدا میکند. آن روزها هر کسی که به خارج میآمد، بلافاصله اسم مستعاری را برای خود انتخاب میکرد تا از طرف رژیم ایران شناسایی نشود. آقای غرضی هم نام مستعار حیدری را برای خودش انتخاب کرد. ایشان هم در اردوگاه فلسطینیها دوره دید، سپس به عراق رفت و حدود هشت ماه در نجف ماند. او در این مدت در حجره آقای دعائی و در مدرسه آسید محمدکاظم یزدی اقامت داشت و به بیت امام هم رفت و آمد میکرد. ایشان تا پیروزی انقلاب در دمشق بود و با ما همکاری میکرد.
از دیگر کسانی که در آنجا به ما پیوست،آقاي علیرضا آلادپوش، برادر حسن آلادپوش بود- که رژیم پهلوی برادرش را شهید کرد- و لذا انگیزه کافی برای مبارزه با رژیم شاه را داشت. او در امریکا اقتصاد میخواند، اما آن را نیمه کاره رها کرد و به سوریه و لبنان آمد و دورههای آموزشی را گذراند و همان جا ماند و به ما کمک کرد. بعد از انقلاب هم مدتی مشاور وزیر نیرو بود.
مرحومه خانم مرضیه حدیدچی (دباغ) هم پس از اینکه در زندان شکنجههای زیادی را تحمل کرد، به بهانه مداوا، به خارج از کشور آمد و سپس به ما پیوست و در تمام فعالیتهای ما شرکت داشت. از دیگر افراد شاخص: آقای سلمان صفوی، برادر سرداررحیم صفوی، آقای یونسی وزیر اطلاعات، شهید محمد بروجردی، شهید مهدی باکری و بسیاری از ديگر مبارزان بودند كه به آنجا آمدند و آموزش دیدند. در مجموع در طول سالهای 1355 تا 1356، حدود 50، 60 نفر از مبارزین داخل کشور به لبنان آمدند و دورههای آموزشی را گذراندند. لازم به ذکر است که فقط من و محمد منتظری نام واقعی افراد را میدانستیم و همگی در منزلی در زینبیه- که دو اتاق بزرگ داشت- بهطور جمعی زندگی میکردیم. در بیروت هم در منطقه برجالبراجنه -که شیعیان لبنان در آنجا زندگی میکردند- خانهای داشتیم که عدهای هم در آنجا زندگی میکردند. من هم گاهی به آنجا سر میزدم. بعد که ازدواج کردم، در دمشق منزلی گرفتم که فقط محمد منتظری و یکی دو نفر دیگر از دوستان، نشانی آن را بلد بودند.
هیچ وقت نظر حضرت امام را در باره فعالیتهایتان جویا شدید؟
محمد منتظری میگفت: امام یکی دو بار از من پرسیدند: تو در دمشق داری چه کار میکنی؟ او هم پاسخ داد: در آنجا امکاناتی را فراهم کردهایم که کسانی که میخواهند مبارزه کنند، از ایران بیایند و آموزش نظامی ببینند و طرز کار با اسلحههای مختلف را یاد بگیرند و به ایران برگردند و به مبارزاتشان ادامه بدهند.
نظرامام چه بود؟
ایشان پاسخی ندادند، ولی استنباط خود من این است که امام اعتقادی به مبارزات مسلحانه نداشتند و معتقد بودند باید با حرکتهای مردمی کار پیش برود.
خود شما هم با امام ملاقاتی داشتید؟
بله، من ماهی یک بار به نجف میرفتم و اخبار سیاسی را به سمع ایشان میرساندم و از انعکاس سخنرانیها و اعلامیههای ایشان داخل ایران و سایر کشورهای خاورمیانه، مطالبی را بيان میکردم.
با توجه به اختناق شدید و تسلط همه جانبه ساواک بر ارکان کشور، مبارزین چگونه از ایران خارج میشدند و خود را به شما میرساندند؟
ما با عدهای از ایرانیهایی که در بحرین، کویت، قطر و امارات زندگی میکردند، ارتباط برقرار کرده بودیم و آنها در اینگونه امور به ما کمک میکردند. علاوه بر آن با گروههای مبارز غیر ایرانی هم ارتباطاتی داشتیم. محمد منتظری هم دائماً بین پاکستان، افغانستان، کشورهای حوزه خلیجفارس، سوریه و لبنان در حال رفت و آمد بود و به اینجور کارها سر و سامان میداد، از جمله این افراد آقای سید عباس مُهری نماینده امام در کویت بود که خودش و فرزندانش خیلی به ما کمک میکردند. ما اعلامیهها و نوارهای امام را از طریق همین ایرانیهای مقیم کشورهای خلیج فارس،به داخل ایران منتقل میکردیم و اخبار و گزارشهای داخل ایران را هم از آنها میگرفتیم.
آیا با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و امریکا هم ارتباط داشتید؟
بله، غالباً در نشستهای سالانه آنها- که تقریباً همه سران اتحادیه در آن حضور پیدا میکردند- شرکت میکردم. من مسائل داخل کشور را به آنها منتقل میکردم و آنها هم این مسائل را در نشریه ماهانه خود چاپ میکردند. ارتباط ما با این اتحادیه بسیار مفید بود و بعدها توانستیم کارهای مشترک ارزشمندی را با هم انجام بدهیم.
از ميان سران اتحادیه انجمنهای اسلامی بیشتر با چه کسانی کار میکردید؟
ما بیشترین ارتباط را با مرحوم صادق طباطبایی داشتیم که هم عضو نهضت آزادی و هم عضو شورای اتحادیه بود. در امریکا هم بیشتر مرحوم دکتر یزدی مسئول کارها بود. در انگلیس هم با آقای کمال خرازی و دکتر سروش ارتباط داشتیم که در آن زمان به «حاج فرج دباغ» معروف بود.
نحوه ارتباط شما با سازمانهای فلسطینی چگونه بود؟
ارتباط ما دو طرفه بود. آنها افرادی را که ما معرفی میکردیم، در اردوگاههای خود آموزش میدادند. اوایل به خاطر اینکه عربی را با لهجه محلی خودشان حرف میزدند، ارتباط ما بسیار دشوار بود، اما به مرور زبان آنها را یاد گرفتیم و آنها هم سعی کردند با عربی فصیحتری حرف بزنند. در سالهای 1356 و 1357، دیگر خود ما به نیروهایمان آموزش میدادیم و آنها فقط اردوگاه را در اختیار ما میگذاشتند.
در شرایط آن روزِ ایران، بیش از آنچه که آموزشهای نظامی به کار بیایند، شیوه زندگی مخفی به کار میآمد. آیا در آنجا اینگونه آموزشها هم داده میشدند؟
بله، در آنجا اصول رمزنویسی، مخفیکاری و نامرئینویسی آموزش داده میشدند. بعضی از کتابهایی را هم که داخل کشور پیدا نمیشدند و یا امکان چاپ آنها موجود نبود، در اختیار نیروهای جدید قرار میدادیم تا مطالعه کنند. بعضی از آموزشها هم، به صورت غیر حضوری بودند. مثلاً آقای غرضی تاریخ سیاسی را روی نوار ضبط کرده بودند و ما آنها را در اختیار افراد تحت آموزش قرار میدادیم.
در آنجا هم اصول مخفیکاری را رعایت میکردید؟
بهشدت، چون ممکن بود افرادی که بعد از آموزش به ایران برمیگردند، دستگیر شوند و نتوانند زیر شکنجه تاب بیاورند و همه چیزهایی که دیده بودند، را لو بدهند. به همین دلیل فقط اطلاعاتی را که به کارشان میآمد، در اختیارشان قرار میدادیم و ارتباط آنها هم با افراد معدودی بود. همگی هم نام مستعار داشتیم و هیچ کدام همدیگر را با نام اصلی صدا نمیزدیم.
از بین گروههای فلسطینی بیشتر با کدام یک سر و کار داشتید؟
با الفتح. در بین افراد این جنبش هم آدمهای مذهبی بودند، ولی گرایش اصلی این جنبش ناسیونالیستی بود. آنها میخواستند سرزمین فلسطین را آزاد کند و به موطن اصلی خود برگردند، ولی علاقهای به تشکیل حکومت اسلامی نداشتند. از این گذشته نگاه آنها به مذهب با نگاه ما بسیار تفاوت داشت.
چهره شاخص مذهبی الفتح ابوجهاد بود. آیا با او هم ارتباطی داشتید؟
بله، زیاد به دفتر او میرفتیم. یک روز در اتاق انتظار دفترش نشسته بودم تا نوبت به من برسد که دیدم خانمی با سر و وضع زننده و آرایش غلیظ، از دفتر ابوجهاد بیرون آمد! از منشی پرسیدم: او که بود؟ منشی پاسخ داد: همسر ابوجهاد! ابوجهاد نماز هم میخواند، اما وضعیت زن و فرزندانش اینگونه بود و در ارتباطهایش خیلی آزاد رفتار میکرد.
اشاره کردید رابطه شما با این سازمانها، بهویژه الفتح، دو طرفه بود. کمکهای آنها به شما که کاملاً مشخص هستند. شما چه کمکهایی به آنها میکردید؟
در پاسخ به سئوال شما، به نمونهای اشاره میکنم. آقای شریفخانی -که بعدها مسئول بنیاد علوی شد و خانم ایشان خانم دکتر زهرا پیشگاهیفرد که استاد دانشگاه الزهرا شدند- همراه با فرزند شیرخوارشان،به صورت خیلی عادی به لبنان آمدند. ما آنها را به الفتح معرفی کردیم و آموزش دیدند. آن زمان رفتن به اسرائیل، برای کسانی که گذرنامه ایرانی داشتند کار دشواری نبود، لذا آنها به عنوان جهانگرد به اسرائیل رفتند و ارتباطاتی را که لازم بود، برقرار کردند و بعد که برگشتند، مقدار زیادی از نقشههای داخل اسرائیل را با خود آوردند که آنها را ما در اختیار سازمان الفتح قرار دادیم.
آیا در جنگهای داخلی هم -که از سال 1354 شروع شدند- شرکت داشتید؟ علاوه بر آن، ارتباط شما با «امل» چگونه بود؟
اغلب دوستانی که در آنجا آموزش میدیدند، امکان این را داشتند که مدتی طولانی در منطقه اقامت کنند. اینها گاهی به مدت سه چهار ماه در کنار فلسطینیها و لبنانیها در جبهه مسلمانها قرار میگرفتند و در یک جنگ داخلی واقعی شرکت میکردند. «امل» سازمان شیعی بود که توسط شهید چمران اداره میشد. الفتح و امل بسیار به هم نزدیک بودند. در جبهه مسلمانها آدمهای شیعی معتقدی بودند، اما عدهای از لبنانیها فقط گرایشهای مبارزاتی داشتند و هیچ تقیدی به رعایت اصول دینی نداشتند و در بسیاری از اوقات، پسرها و دختر هايشان در سنگرها کنار هم میجنگیدند و روابط آنها هم غالباً اسلامی نبود.ذکر این نکته را لازم میدانم که ما ایرانیها، خیلی به فلسطینیها علاقه داشتیم و در واقع نوعی تقدس برای آنها قائل بودیم، ولی لبنانیها به دلیل حضور عناصر ناباب در بین آنها، نظر مساعدی به آنان نداشتند. البته قبل از پیروزی انقلاب اسلامي، گروههایی که صرفاً انگیزه دینی داشته باشند، وجود نداشتند و امام را هم نمیشناختند. از سال 1357 بود که با شخصیت امام آشنا شدند و با پیروزی انقلاب اسلامی، خیلی ما را تحویل گرفتند. ما هم از این فرصت برای معرفی انقلاب اسلامی و شخصیت امام به آنها استفاده میکردیم و سخنرانیهای امام در باره ولایت فقیه و حکومت اسلامی و امثال آنها را، به عربی ترجمه میکردیم و در اختیارشان قرار میدادیم. شهید محمد منتظری هر وقت از نجف میآمد، تعداد زیادی از کتاب «حکومت اسلامی» امام را با خود میآورد و در سوریه و لبنان و جاهای دیگر پخش میکرد و به این ترتیب، آنها را با حکومت اسلامی مد نظر امام آشنا میساخت.
یکی از افرادی که طی آن سالها در سوریه و لبنان فعالیتهای گسترده و مستمری داشت، جلالالدین فارسی بود. آیا از فعالیتهای ایشان باخبر بودید؟ ارتباطی با ایشان داشتید؟
من در سال 1354 با آقاي فارسي آشنا شدم. قبل از آن موقعی که در ایران بودم، کتابهای ایشان از جمله «انقلاب تکاملی اسلام» و کتاب «تکامل مبارزه ملی» و نیز بعضی از آثار ترجمه شده ایشان را خوانده بودم و به نظرم کتابهای بسیار مفیدی بودند. بعدها شنیدم زن و فرزند را رها کرده و به فلسطین رفته است تا در آنجا به مبارزاتش ادامه بدهد. بسیار مشتاق بودم ایشان را ببینم و نهایتاً در سال 1354 موفق شدم. ایشان در زیر زمین آپارتمانی در دمشق زندگی میکرد و کتاب مینوشت، از جمله کتابی که بعد از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین نوشت که به نظر من کتاب بینظیری است و اولین کتابی است که به این سبک علیه مارکسیستها با زبانی مستدل و منطقی نوشته شده است. این کتاب خیلی زود جای خود را داخل و خارج کشور باز کرد. ایشان بعدها به لبنان آمد و در منطقه شیعهنشین برجالبراجنه سکونت کرد. اغلب تنها زندگی میکرد. خیلی اهل معاشرت نبود و بیشتر وقتش را به مطالعه و نوشتن کتاب میگذراند. رابطه نزدیکی هم با دفاتر فلسطینی داشت و افراد زیادی توسط ایشان برای آموزش به فلسطینیها معرفی میشدند.
ظاهراً خود شما هم دستی به قلم دارید. از آثار خودتان برایمان بگویید؟
من تا قبل از اینکه از ایران بروم، تا حد زیادی عربی بلد بودم. در آنجا توانستم سریع کمبودهایم را جبران کنم و زبان عربی عامیانه را هم یاد بگیرم. در این موقع بود که احساس کردم باید در حاشیه کارهایم، چند کتاب مفید برای مبارزان داخل و خارج کشور ترجمه کنم. اولین کتابی که ترجمه کردم، کتاب «موضوعات من التجربه الفلسطینیه» نوشته منیر شفیق بود که با عنوان «تجربیاتی از انقلاب فلسطین» آن را چاپ کردم.
موضوع کتاب چه بود؟
این کتاب اصولی را که هر فردی باید در تشکیلات حزبی رعایت کند، مفصل شرح داده است. اصولی مثل رازدار بودن، احترام گذاشتن به جمع و رعایت اصول تشکیلاتی. کتاب بعدی «اخلاقیات المقاتل الثوری» بود که آن را با عنوان «رفتار یک رزمنده انقلابی» ترجمه کردم. این کتاب در اختیار افرادی قرار میگرفت که برای آموزش دیدن به آنجا میآمدند و تعدادی را هم به داخل کشور فرستادیم تا در اختیار مبارزان قرار بگیرد.
پس از اینکه آقای فارسی علیه مارکسیستها کتاب نوشت، من هم تصمیم گرفتم کتاب «الشیوعیه المحلیه و الحرکات التحرریه الوطنیه العربیه» را با نام «کمونیسم محلی و جنبشهای آزادیبخش ملی اعراب» ترجمه کنم. این کتاب در زمان رژیم شاه به صورت قاچاق در ایران چاپ شد و در اختیار مبارزان قرار گرفت تا بدانند مارکسیستها در کشورهای عربی چه خیانتهای بزرگی به جنبشهای آزادیخواهانه کردهاند. در این کتاب ثابت شده بود كه بسیاری از کمونیستها، در واقع یهودی و یهودیزاده بودند و روابط بسیار نزدیکی با صهیونیستها داشتند و به دلیل رابطه با شوروی، اطلاعات این جنبشها را در اختیار آنها قرار میدادند و از درون به این جنبشها ضربه میزدند.
کتاب بعدیم «المساعدات العسکریه الامیریه لایران» بود که آن را با عنوان «کمکهای نظامی امریکا به ایران» ترجمه کردم. در واقع این کتاب رساله دکترای یکی از دانشجویان عرب بود که در امریکا تحصیل و اطلاعات جامعی را در باره کمکهای امریکاییها به ایران در طول یک دهه گردآوری کرده بود.
اشاره کردید یکی از کارهای شما گرفتن اطلاعات از داخل ایران و فرستادن اطلاعات به داخل ایران بود. این کار را چگونه انجام میدادید؟
ما اطلاعیهها، بیانیهها و سخنرانیهای امام و سایر مبارزان و نیز کتابهای ممنوعه داخل ایران را، توسط زائرینی که به سوریه میآمدند، به داخل ایران منتقل میکردیم. خوشبختانه تعداد زائرين هم زیاد بود و مرتباً از راههای زمینی و هوایی به سوریه میآمدند. آنها اخبار با ارزشی را از داخل ایران به ما میرساندند و گاهی هم بعضی از آنها نامههایی را برای ما میآوردند. ما هم اطلاعیهها و کتابها را غالباً بدون اینکه خودشان متوجه شوند، در بین وسایلشان جاسازی میکردیم و به ایران میفرستادیم. موسم حج هم امکان بسیار خوبی بود، چون بیش از 100 هزار نفر به مکه میآمدند و ما میتوانستیم با عدهای از آنها ارتباط برقرار کنیم و از اخبار داخل کشور باخبر شویم و اطلاعیهها و کتابها را هم به دستشان برسانیم. در ایام حج، بعضی از اعلامیههای امام را به عربی ترجمه و بین عربها پخش میکردیم. خیلی وقتها بعضی از دوستان ما که از سوریه میآمدند، از جمله حاج علی صداقت، تمام در و دیوارهای مکه و مدینه را با شعارهای مرگ بر شاه و مرگ بر اسرائیل به زبان عربی پر میکردند.
ترجمه اعلامیهها را چه کسانی انجام میدادند؟
یکی آقای سید صادق موسوی از نوادههای آيت الله سید عبدالله شیرازی بود و دیگری شهید سید محمد صالح حسینی از مبارزان عراقی مقیم لبنان که در یکی از درگیریها شهید شد و رابطه بسیار نزدیکی هم با آقای فارسی داشت.
نشریات لبنان بعضاً به چاپ اعلامیهها و سخنرانیهای امام اقدام میکردند. این فرآیند چگونه انجام میشد و چه کسی با آنها در ارتباط بود؟
این هم جزو فعالیتهای ما بود که اخبار مربوط به امام یا سخنرانیهای ایشان را بهطور خلاصه به روزنامهها یا بعضی از مجلات لبنانی میدادیم. یکی از آنها نشریه «الشراع» به سردبیری حسن صبرا بود و ما از طریق آقای سید صادق موسوی با آنها ارتباط داشتیم. روزنامه «الکفاح العربی» هم که ظاهراً وابسته به لیبی بود، مطالب ما را خیلی راحت چاپ میکرد. همینطور مجله «البلاغ» که خبرها و مقالات ما را چاپ میکرد. عدهای از نویسندگان هم به دلیل مواضع ضد صهیونیستی امام از مبارزه ما حمایت میکردند و خودشان مستقلاً مقالاتی را علیه شاه مینوشتند.یکی از کارهای من هم این بود که هر وقت به نجف میرفتم، بریدههای این روزنامهها را برای امام میبردم و در اختیار ایشان قرار میدادم. در آن برهه همکاری مطبوعات لبنان برای ما بسیار با ارزش بود، چون آن نشریات در تمام کشورهای عربی زبان توزیع میشدند و به دلیل آزادی کاملی که داشتند، هر خبر و مطلبی را میتوانستند چاپ کنند.
در بین مبارزان علیه رژیم شاه، شهید اندرزگو از جایگاه خاصی برخوردار است. آیا هیچ وقت با ایشان دیداری داشتید؟
من شهید اندرزگو را از سالهای 1344 و 1345 میشناختم. در آن ایام من در مدرسه حقانی نزد مرحوم آقای خزعلی، مختصرالمعانی میخواندم. یک شب شیخی عینکی همراه ایشان آمد و سر کلاس نشست. حدود 40 سال سن داشت. بعد از چند روز به عنوان طلبه آمد و در کمال تعجب از مقدمات شروع کرد، در حالی که خیلی فاضل و با سواد به نظر میرسید و ما فکر میکردیم حداقل باید رسایل و مکاسب بخواند. حدود یک سال و خردهای در مدرسه حقانی بود و ما ایشان را به نام تهرانی میشناختیم. بعد از مدتی هم یکمرتبه غیبش زد. بعدها فهمیدم که در قم در منزلی اجارهای زندگی میکند. زندگی مبارزاتی عجیب و غریبی داشت و انصافاً ساواک را مستأصل کرده بود. دفعه بعد ایشان را در منزل شهید آیتالله سعیدی در تهران دیدم. ايشان سال 1356 به سوریه آمد و با محمد منتظری ارتباط برقرار کرد و من از این طریق با ایشان ارتباط پیدا کردم و دانستم که جزو متهمین به ترور منصور و تحت تعقیب است. ایشان را با خود به لبنان بردم كه در آنجا با آقای فارسی ملاقات کرد و با هم به جنوب لبنان رفتند و در یکی از اردوگاهها مدتی تمرین نظامی کرد. بعد هم قرار شد تعدادی اسلحه را توسط ایشان به داخل کشور بفرستیم و این کار را کردیم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.