سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: ممکن است ما ورود به همه بحثها را بیهوده ببینیم، اما واقعاً در زندگی لحظههایی است که نیاز به بحث وجود دارد، چه این بحثها در رابطه همسران باشد یا والدین و فرزندان یا رابطه همسایهها با هم یا بحثهای کلامی، علمی یا بحثهای سیاسی و اقتصادی. واقعیت آن است که گاهی موضوعاتی پیش میآید، یعنی ما به محل اختلاف میرسیم و گریزی جز بحث وجود دارد، اما چه کنیم که این بحثها مصداق آن بیهودگی رایج نباشد؟ چه کنیم بعد از بحث این احساس وجود نداشته باشد که فقط وقتمان را تلف کردیم؟
مرز مهم بحثها: برتریطلبی یا روشنشدگی
به نظر میرسد مهمترین ممیزه و شاخصهای که میتوان آن را به عنوان مرز مهم میان بحث سالم و ناسالم- در همه سطوحی که به آن اشاره شد- نام برد، کیفیت «برتریطلبی» یا «روشنشدگی» در بحث است. فرق نمیکند من در کدام یک از ساحتهای بحث قرار دارم، یعنی آیا با فرزند نوجوان خود دارم یک بحث را پیش میبرم یا با همسرم، یا نه، یک بحث علمی را پیش میبرم، یا با همسایهام دارم بحث میکنم. در همه این بحثها یک شاخص دقیق و محکم وجود دارد و آن این است که من متوجه باشم مراد و نیّت اصلی و درونی من در این بحث چیست؟ آیا میخواهم مسئله مورد بحث برای من روشن شود یا نه میخواهم موضع خود را به کرسی بنشانم؟
اگر من با کیفیت روشن شدگی وارد بحث شدهام و دیگری هم با همین نیت وارد بحث شده مسلماً میتوان امیدوار بود که این بحثها به یک نتیجه و افق قابل قبول دست پیدا کند.
فرض کنید من با همسرم درباره مسئولیت دو نفرمان درباره تربیت فرزندانمان وارد بحث شدهام. روشن است که من وقتی وارد بحث میشوم موضعی دارم و نقطه نظری را وارد بحث میکنم. هیچ کس بدون نقطه نظر و دیدگاه وارد بحثی نمیشود حالا آن بحث میخواهد درباره هر چیزی باشد، بنابراین من با نقطه نظر خود وارد بحث با همسرم میشوم و فیالمثل بر این باور هستم که فرزندان مسائل خصوصی خود را باید با مادرشان مطرح کنند، یا نه، مثلاً فرزند پسر مسئله خصوصیاش را با من طرح کند و فرزند دختر مسئله خصوصی و راز خود را با مادر طرح کند، یا هر دیدگاه دیگری. من وقتی با هر دیدگاهی وارد بحث میشوم اگر با این پیشفرض باشد: «همان که من گفتم» یا «من در این بحث باید پیروز شوم»، حتی اگر این همان که من گفتم به صورت عریان و آشکار به زبان نیاید، اما نیت درونی من همین وجه غلبه شدن باشد و در واقع پیش از آن که وارد بحث شده باشم درباره تزلزلناپذیر بودن دیدگاه خود تصمیمم را گرفته باشم، در آن صورت راه بر بحث سالم و سازنده بسته شده است. در حقیقت راه به سمت گفتوگو بسته است.
بحثهایی که شوی تبلیغی است
فرض کنید شما وارد یک گفتوگوی سیاسی شدهاید، از طرفی توجه میکنیم که شما به نمایندگی از حزب متبوعتان وارد این گفتوگو شدهاید و قرار است دیدگاههای حزبتان را درباره آن موضوع نشان دهید. شما نمیتوانید عملاً از آن چارچوبی که حزب برای شما تعیین کرده پا را فراتر بگذارید، بنابراین هر طور که شده باید در بحثها نشان دهید که حقیقت همان چیزی است که حزب متبوع شما میگوید، در این صورت آیا میتوان امیدوار بود که یک بحث باز و سازنده صورت گیرد؟ چرا نمیتوان امیدوار به این بحث بود؟ به خاطر این که در طرفین انعطافی وجود ندارد، هر کس به رأی و باور خود چسبیده و از آن دفاع میکند. در واقع هر کس آمده که از تریبون برای تبلیغ دیدگاههای حزب خود استفاده کند، اما ظاهراً یک بحث در جریان است، در حالی که اگر دقت کنیم میبینیم که این بحث بیشتر یک شوی تبلیغی برای احزاب متبوع است.
چرا در بحثها گارد حمله میگیریم؟
حالا فرض کنید من هیچ تعهدی به یک حزب یا یک قالب فکری خاص نداشته باشم و کاملاً در یک حالت گشودگی نسبت به صید حقیقت قرار بگیرم، یعنی کاملا گشوده باشم و نیّت درونیام این باشد که من در این بحث شرکت کردهام که حقیقت بر من روشن شود، بنابراین حتی اگر این روشنشدگی برخلاف دیدگاهها، مواضع و آرای من باشد من آن را میپذیرم، در آن صورت همین نیت درونی باعث خواهد شد من در جریان آن چیزی که طرف مقابل طرح میکند قرار بگیرم. فرض کنید همسر من در بحث به من میگوید تو از زمانهایت به درستی استفاده نمیکنی، این موضوع بحث است.
اگر من در حالت گشودگی نسبت به صید حقیقت قرار گرفته باشم با خودم خواهم گفت: چه جالب! یکی از بیرون مرا پاییده است، بگذار ببینم او چه مستندات و چه مدرکهایی برای آنچه میگوید جمع کرده است. اما اگر در این حالت گشودگی نباشم و کاملاً گارد خود را بسته باشم این جمله از ناحیه همسرم را یک حمله قلمداد خواهم کرد و بلافاصله من نیز به او حمله خواهم کرد: «نه این که خودت از زمانهایت خوب استفاده میکنی». اگر دقت کنید میبینید که ما در بحثها عموماً حالت حمله به خودمان میگیریم. سؤال این است که چرا ما این حالت حمله- فرق نمیکند بحث زن و شوهری باشد یا یک بحث و مناظره سیاسی- را به خودمان میگیریم؟ ما حالت حمله به خودمان میگیریم، چون آن حالت گشودگی در ما وجود ندارد، بنابراین وقتی مثلاً همسرم میگوید تو از زمانهایت خوب استفاده نمیکنی به خاطر فقدان حالت گشودگی در درونم، جمله همسرم را به چشم یک حمله میبینم، اما اگر من با کیفیت روشنشدگی به بحث نگاه میکردم و آن گشایش درون در من وجود داشت با خودم میگفتم- و اصلاً با خودم هم نمیگفتم- با حالت شوق و اشتیاق از همسرم میپرسیدم آنچه در این باره از من دیدهای برایم بگو. اما اغلب ما این کار را نمیکنیم، چون به شدت به آن منِ کاذب چسبیدهایم و نسبت به آن تعصب میورزیم، بنابراین نسبت به هر عبارتی که بوی حمله به آن من کاذب بیاید سریع واکنش نشان میدهیم.
اما اگر من این منِ کاذب را در درونم نیافریده بودم چه؟ آیا تا این حد نسبت به افکار و کردار خود متعصب بودم؟ با خودم میگفتم چه بسا کژیهایی در من هست و حالا یکی از بیرون میخواهد یکی از این کژیها را تذکر دهد. حداقل کاری که میتوانم انجام دهم این است که با گوشهایی روشن و آرام و نه گوشهایی ترسیده، متعصب و خشمگین به آنچه او میگوید گوش خواهم داد. اصلاً فرض که او مرا خوب ندیده است، فرض که غرضی در میان است، اما بگذار اجازه دهم این خوب ندیدن یک قضاوت نباشد بلکه تماس با واقعیت به واسطه مجال دادن به گزارشی باشد که کسی میخواهد از بیرون دست من برساند.