ایثار فرمانده گردان حبیب بن مظاهر در عملیات والفجر ۴
یک لحظه احساس کردم تمام بدنم آبکش شده، توی آن وانفسا و در حالت هوشیاری و بیهوشی، شنیدم که یکی فریاد زد «ایوای برادر عبدالله شهید شد!» خود من هم احساس کردم دارم شهید میشوم، اما خیلی زود فهمیدم که از این خبرها نیست. در همان لحظات بچهها آمدند تا من را از آن معرکه نجات بدهند که بعثیهای داخل آن سنگر تیربار، دوباره به سمت ما تیراندازی کردند...