جوان آنلاین: در کتاب «موقعیت اللهوکیل» که شرح خاطرات رمضان اللهوکیل، جانشین تدارکات تیپ ۴۴قمر بنیهاشم (ع) در دوران دفاع مقدس است، خاطرات جالبی از سردار شهید محمدرضا (علی) زاهدی آمده است. با هم به مرور بخشی از خاطرات برگرفته از این کتاب میپردازیم.
رسیدن به دجله
هدف ما در عملیات بدر، رسیدن به دجله بود. برای این کار نیروها میبایست مسافتی را در آب حرکت میکردند تا به خط ابتدایی پدافندی عراقیها برسند. پس از آن قرار بود از این خط جدید پدافندی هم عبور کنند و خود را تا رودخانه دجله برسانند.
در این عملیات تیپ ما (۴۴قمر بنیهاشم) میبایست کمی به سمت شمال و بالاتر از روطه میرفت. ما با وسایلی مثل قایق، همه تدارکات مورد نظر را جابجا کردیم. تفاوت این قایقها با قایقهای قبلی این بود که اینها تندروتر و بزرگتر بودند و قابلیت مانور و ظرفیت بیشتری داشتند.
آغاز عملیات
ساعت ۱۱ شب ۲۰ اسفند ۱۳۶۳، فرمان عملیات صادر شد. ساعتی قبل از آن، نیروهای خطشکن به وسیله قایق تا نزدیکی کمینهای دشمن اعزام شده و آماده دستور بودند.
همزمان با فرمان آغاز عملیات، واحدهای توپخانه و ادوات به گلولهباران خطوط نیروهای عراق پرداختند. نیروهای تدارکات هم در موقعیت، مشغول دعاکردن و آماده دستور برای اعزام به منطقه آزاد شده بودند که بعد از اقامه نماز صبح، این امر میسر شد.
حمید رفیعی از مصطفی روحی خواست که در موقعیت جزیره مجنون بماند تا خودش برای شناسایی وارد منطقه آزادشده شود. آقایان نصیریان و امینی و چند نفر دیگر از نیروهای واحدهایشان نیز همراه حمید بودند و به اتفاق، عازم منطقه درگیری شدند.
در ابتدای ورود، این عزیزان به سرعت یک دستگاه خودرو وانت عراقیها را که در منطقه به جامانده بود، آماده و هر آنچه مهمات داخل سنگرهای ابتدایی خشکی بود، جمعآوری کردند و قصد داشتند با همان وانت به خط منتقل کنند. خود حمید هم در عقب وانت، روی صندوقهای مهمات نشسته بود.
روستای جویبر
بچهها در مسیرشان به یک روستا به نام جویبر میرسند که خانههای کوچک آن با بلوک و سیمان ساختهشده بود. همانجا حمید احساس میکند که در این نقطه، خط عراقیها هلالی شکل است، چون از چپ و راست و روبهرو بهطرف ماشین تیراندازی میشد.
بچهها هرکدام سعی میکنند جان پناهی برای خود دستوپا کنند... ماشین هم چندمتری در جاده خاکی بهپیش میرود و با برخورد با خاکریز کوچکی متوقف میشود.
از بین دوستان فقط دو نفر مسلح بودند. بچهها آنجا احساس میکنند که در محاصره قرارگرفتهاند. خانههای روستا هم هنوز پاکسازی نشده بود و تکتیراندازان عراقی از داخل برخی از این منازل بچهها را به رگبار میبستند.
چند دقیقهای طول میکشد تا زیر آن آتش پرحجم میتوانند، در پشت دپوی بلوکها همه دور هم جمع شوند و با همفکری راه نجاتی بیابند.
ابتدا قرار میگذراند تا از پشت بلوکها به پشت دپوی کوچک شنهای (موجود در آنجا) بروند و در مرحله بعدی وارد کوچه شوند. دو نفر مسلح ما روی افرادی که به طرفشان تیراندازی میکردند، آتش میکنند و در این فاصله همه جابجا میشوند.
ظاهراً آخرین نفر آقای عباسعلی امینی بوده است که وقتی از پشت دپوی دشمن بلند میشود تا وارد کوچه شود، از ناحیه دست هدف اصابت گلوله قرار میگیرد. حمید رفیعی از وسط کوچه سینهخیز، با مشقت خودش را به او میرساند و دست سالم امینی را دور گردن خود میاندازد و با یک دست فانسخه او را گرفته، با دست دیگر کمکم خودش و امینی را به جلو و در نهایت داخل کوچه که ۵۰ متری فاصله داشت، میکشاند.
موتور سوار
در نقطهای که آتش کمتر شده بود، متوجه موتورسواری میشوند که روی جاده به سمت خط مقدم در حرکت است. اتفاقاً موتور سوار آنها را میبیند و خودش را به آنها میرساند. بچهها متوجه میشوند که وی، فرمانده تیپ ۴۴قمر بنیهاشم (ع)، آقای حاجعلی زاهدی است.
ایشان وقتی وضعیت آقای امینی را میبیند، از موتور پیاده میشود و از حمید میخواهد که با آن آقای امینی را به عقب منتقل کند. حمید هم با سرعت هرچه تمامتر به طرف محلی که قایقها باراندازی میکنند، حرکت میکند و به محض رسیدن به محل توقف قایقها، امینی را در کنار تعداد دیگری از مجروحان راهی عقب میکند.