چرا زلزله کرمانشاه را برای سوژه مستند خود انتخاب کردید؟
من از سال ۱۳۹۰ در موسسه توسعه پایدار و محیط زیست کار فیلمسازی و تدوین را شروع کردم. در واقع این سوژه را انتخاب کرده بودم و بعد زلزله اتفاق افتاد. سوژه من این بود که در مورد مواجهه آدمها پس از بحران فیلم بسازم، من از دل زلزله کرمانشاه فهمیدم که میتوانم این مستند را بسازم. چیزی که برایم اهمیت داشت این بود که پس از بحران وقتی دوربینها رفتند بین آدمها که الان با بحران مواجه شدهاند چه خواهد شد.
در این مستند و ارتباط بهتر با مخاطب چه سبکی را در نظر گرفتید؟
سبک مستندسازی من سبک مداخلهجویانهای است ولی مداخلهجوییای که در فیلم متوجه نمیشوید و من خودم در فیلم ایده داشتم و میدانستم که به کدام سمت و سو میرود و اتفاقاتی در طول فیلمبرداری میافتاد که کمک میکردند من تصمیم بگیرم چه کنم. من اعتقاد دارم وقتی بحرانی اتفاق میافتد یک چیزهایی از دست میروند و بعضی از آدمها تلاش میکنند آن چیزهایی را که از دست رفته با چیزهای دیگری جایگزین کنند.
اینطور بگویم که آنچه در بحران خدشه دار میشود هویت آدم است، چون آن نظام طبیعی و عادی که در اطرافتان میشناسید از بین میرود و یک زندگی جدیدی شکل میگیرد. زلزله میآید و خانه سابق دیگر وجود ندارد. شما در کانکس زندگی میکنید. من میخواستم ببینم که سوژه هایم چگونه آن هویتی که مخدوش شده را ترمیم میکنند. برایم جالب بود که کاراکترهای فیلم من با برگشتن به خرابههای خانه هایشان و پیدا کردن اشیایی که مربوط به گذشته هستند در واقع داشتند هویت خودشان را ترمیم میکردند و میل به زندگی را در خودشان شکل میدادند بدون اینکه به آن فکر کنند در کنار همه آن درد و مصیبتی که تحمل میکنند. سعی من این بود که امید به زندگی را به تصویر بکشم. امید در کنار رنج و درد معنی میدهد و اتفاقا میخواهم کاراکترهایی که دارند از امید حرف میزنند از رنجی هم که میبرند حرف بزنند و این دو کنار هم معنا پیدا میکنند.
چقدر کار تحقیقات، فیلمبرداری و تولید مستند زمان برد و چطور کاراکترهایی را که میخواستید پیدا کردید؟
دقیقا یک سال. کار تحقیقات را از قبل انجام داده بودم، چون مدتها بود دنبال این سوژه بودم.
۱۵روز در سر پل ذهاب به دنبال کاراکترهایم بودم. در یک خوش شانسی در لحظات آخر آنها را که صادق و آزیتا بودند پیدا کردم. خیلی گشتم. یک ساختمانی را آنجا میدیدم که همیشه از کنارش رد میشدم و بعد در آخرین روزها دیدم یک دخترخانم آنجا ایستاده است. بعد که او رادیدم به خودم گفتم آنجا امنیت دارد و از ساختمان بالا رفتم. یک مقداری هم خطرناک بود و رفتم به آن دختر گفتم چرا اینجایید. گفت: من دارم دنبال وسیله هایم میگردم. گفتم من هم دنبال شما میگشتم.
بعد چه اتفاقی افتاد از فیلم و هدفتان برای مستند صحبت کردید؟
گفتم اجازه میدهید من مستند کار کنم، گفت: برای چی و در موردش حرف زدیم و خب به من اعتماد کردند و کار شروع شد. ارتباط خیلی خوبی بین ما شکل گرفت و قبول کردند که کمک ما باشند. همان لحظه با هم رفتیم بین آوار و خرابهها و کار شروع شد.
به نظر میرسد سوژهای خاص و سخت است. در راه تکمیل این مستند چه سختیهایی متحمل شدید؟
سوژه اینطوری به لحاظ فرم و روایت کمی با مستندهای کلاسیک متفاوت است. میطلبد با آدمهایی کار شود که سلیقه کاری مان شبیه هم باشد.
فکر و حسمان شبیه هم باشد، این از سختیهای کار ما بود. من با آدمهای زیادی حرف میزدم و نگاه باید به نگاه من نزدیک باشد و بحث دوم این بود که وقتی با آدمهایی کار میکنید که عمیقا آسیب دیدهاند، افراد خانواده شان را از دست دادهاند، شما باید خیلی مراقب باشید. اینها زیر آوار عزیزانشان را از دست دادهاند.
من درگیر بودم که به عنوان کارگردان اینها را ناراحت و چیزی را تحمیل نکنم و من هیچ وقت در طول فیلم نتوانستم بپرسم که شما شب زلزله دقیقا چه اتفاقی برایتان افتاد، چون دلم نمیآمد که بخواهند تداعی کنند، چون آدمی که از زیر آوار درآمده و از آن فرار کرده تجربه دشواری را از سر گذرانده است. دوست نداشتم این حق را به خودم بدهم که شما باید این را برای من تعریف کنید. من آنها را بر همه چیز مقدم دانستم. اول از همه به کاراکتر هایم فکر میکردم و اهمیت آنها برای من بیشتر از کاری بود که داشتم میکردم.
چرا نام فیلم را فقدان گذاشتید؟
فقدان از همیشه و از گذشته برای من بار معنایی زیادی داشت. آنچه در این فیلم خیلی اتفاق میافتد فقدان و مواجهه با این نبودن هاست؛ نبودن چیزهایی که نداریشان و از دستشان دادهای. این هم عزیزان هم اموال و هم حس آدمها را شامل میشود. مثلاً آدم خوشحالی بودی، اما الان دیگر نیستی.
فقدان همه چیزهایی که در گذشته بوده و یک بحرانی مثل زلزله باعث میشود که تقریبا به آدم دیگری تبدیل بشوی. گویی که تازه به دنیا آمدی و زندگی دیگری را آغاز کردهای و آنچه در گذشته برای تو اتفاق افتاده تکهای از وجودت بوده که برای همیشه در دل زمان آن را جا گذاشتهای.
تلخترین لحظه حین ضبط مستند را برایمان شرح دهید.
زمانی بود که با پدر و مادر آزیتا حرف زدم و دیگر اینکه وسایل افرادی را که فوت شدهاند از زیر آوار بیرون میآوردند و صدای هق هق گریه آنان بلند شده بود. فیلم من با توجه به سوژهای که دارد تلخ و غمگین نیست.
کاراکترهای فیلم آدمهایی قوی بودند که به من درس دادند. آدمهای قویای که فکر نمیکنند همه راههای زندگی برایشان بسته شده است. اینها آلبوم خانوادگی شان را ناموس خودشان میدانستند و میگفتند نمیخواهیم عکس آدمهایی که از دست شان دادیم دست کسی بیفتد. آدمهایی بودند که با همه رنجهایی که تحمل میکنند هنوز به زندگی میگفتند هستیم و میخواهیم ادامه بدهیم و من خودم از آنها درس گرفتم.