شهید علیاصغر اسدى در بهمن ماه ۱۳۲۶ به دنیا آمد و از همان کودکی به مسائل دینی علاقهمند شد. در اوقات فراغت به مسجد میرفت و علاقه زیادی به قرآن و دعا داشت. میگفت: «هر وقت قرآن میخوانم، روحیهام عوض میشود.» قبل از انقلاب، ساواک او را به خاطر پخش اعلامیههای امام دستگیر کرد و به زندان تایباد برد. مدتی را نیز در تهران و در زندان اوین گذراند.
برادر شهید درباره فعالیتهای علیاصغر در دوران انقلاب چنین میگوید: «در ایام محرم و صفر نوارهاى سخنرانى شخصیتهاى در خط امام را تهیه و ضبط میکردیم و افراد طرفدار انقلاب در منزل ما آن نوارها را گوش میکردند. من یک بار نوار وصیتنامه شیخ احمد کافى را تهیه کردم و ما دو نفرى آن را گوش میکردیم. جایى که کافى نامى از امام زمان (عج) یا امام خمینى مىبرد، شهید با سوزدل گریه میکرد.»
پس از پیروزى انقلاب با تشکیل کمیته انقلاب اسلامى، ابتدا عضو کمیته و سپس عضو سپاه پاسداران شد. او از معدود افرادى بود که کمیته انقلاب اسلامى را در نیشابور تشکیل داد و از بنیانگذاران سپاه در نیشابور بود. با شروع جنگ تحمیلى، براى دفاع از اسلام و میهن و تبعیت از فرمان امام به جبهه رفت و رفتن به جبهه را وظیفه شرعى و دینىاش مىدانست. شهید جنگ تحمیلى عراق را جنگى نابرابر و ناجوانمردانه از سوى جهان کفر و استکبار جهانى شرق و غرب مىدانست.
شهید به همراه برادر و دوستانش اولین گروه بسیجى بود که از نیشابور عازم جبهه شد. شهید اسدی قبل از اعزام به جبهه به مادرش گفته بود: «من به برادرم حسادت میکنم که از من کوچکتر است و اولین نفرى است که به جبهه رفت و ما عقب ماندیم.» بعد از چند ماه به جبهه در گیلانغرب رفت و همانجا به شهادت رسید. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى بارها گفته بود: «من از سال ۱۳۵۳ آماده شهادت بودهام.»
در اوایل جنگ به منطقه کردستان اعزام شد و در مقابل حرکتهاى منافقین استقامت کرد. او فرماندهى بسیار شجاع بود و با نیروها خوشرفتارى میکرد. بیشتر از همه زحمت میکشید و در مأموریتهاى خطرناک پیشقدم بود. در پشت جبهه در سازماندهى نیروهاى بسیج فعالیت میکرد و حضوری فعال در جبهه و پشت جبهه داشت. در هنگام گرفتارى و مشکلات همواره این جمله را تکرار میکرد: «صبر کنید. خدا صابرین را دوست دارد.» و دیگران را به خواندن قرآن و دعا نصیحت میکرد.
شهید اسدی قبل از شهادت فرماندهی گردان در لشکر ۵ نصر را بر عهده داشت. او یک نظامى متفکر بود که همواره سعی داشت بیشترین تلفات را از نیروهاى بعثى بگیرد. با نیروهاى تحت امر خود مثل فرزندانش رفتار میکرد. اگر رزمندهاى مشکل داشت با تمام وجود مشکلش را حل میکرد و در شادى و غم آنها شریک بود. همرزمان شهید درباره نقش شهید میگویند: «وقتى که ما امکانات نداشتیم، شهید اسدى تلاش و فعالیت زیادى براى نیروها انجام مىداد که بتواند براى آنها وسایلى فراهم کند. در هواى سرد حرفها و نصیحتهایش گرمى خاصى به ما مىداد.»
شهید اسدی در جبهه همیشه با وضو بود و نماز شبش هیچ وقت ترک نشد. قبل از شهادت به همسرش گفته بود: «ایندفعه که به جبهه بروم، دیگر برنمیگردم. یا سرم به کربلا میرود یا خودم.» همسر شهید ادامه میدهد: «همانطور هم شد. وقتى که به شهادت رسید و جنازهاش را آوردند، یک قسمت از سرش از بین رفته بود.»
علیاصغر اسدى در تاریخ ۳/۹/۱۳۶۰ و در گیلانغرب بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهر ایشان پس از حمل به زادگاهش در گلزار مشترک روستاى قلعه و چشمه خسرو به خاک سپرده شد.