کد خبر: 1205910
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۴۰۲ - ۰۶:۲۰
شهید آیت‌الله «حسین غفاری» به سان شهابی که ظلمت را شکافت
فعالیت‌های افشاگرانه و آگاهی‌بخش آیت‌الله غفاری با وجود کنترل شدید ساواک در سنگر مسجد و اجتماع، روزبه‌روز گسترش یافت. در گزارش‌های متعدد ساواک آمده است که آیت‌الله غفاری از روحانیان مخالف دولت در مساجد و شهرستان‌های مختلف، مطالبی علیه رژیم پهلوی بیان می‌کند.
نیما احمدپور

جوان آنلاین: بی‌تردید تداعی خاطره دلیری و مقاومت چهره‌هایی، چون شهید آیت‌الله حاج‌شیخ‌حسین غفاری است که به همه ما در ادامه طریق انقلاب و نظام اسلامی، انگیزه‌ای مضاعف می‌بخشد. در مقالی که پیش روی شماست، با استناد به خاطرات اطرافیان آن بزرگ و تحلیل‌های برخی تاریخ‌پژوهان، رویداد شهادت او را در زندان رژیم پهلوی و نیز پیامد‌های آن مرور کرده‌ایم. روحش شاد و یادش گرامی باد.

مردی که هرگز حق‌گویی را واننهاد
گزارشات ساواک از تحرکات انقلابی شهید آیت‌الله حاج شیخ حسین غفاری، نشان می‌دهد او با انگیزه‌ای فراوان در مخالفت با مظالم رژیم پهلوی، پس از آغاز نهضت امام خمینی بدان پیوسته است. وی از آن پس تا روزی که برای واپسین بار دستگیری را تجربه کرد، هرگز حق‌گویی را فروننهاد و به جهاد مستمر خویش تداوم بخشید. رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره و ایضاً دستگیری آن روحانی مجاهد، چنین آورده است:
«فعالیت‌های افشاگرانه و آگاهی‌بخش آیت‌الله غفاری با وجود کنترل شدید ساواک در سنگر مسجد و اجتماع، روزبه‌روز گسترش یافت. در گزارش‌های متعدد ساواک آمده است که آیت‌الله غفاری از روحانیان مخالف دولت در مساجد و شهرستان‌های مختلف، مطالبی علیه رژیم پهلوی بیان می‌کند. همچنین اشاره شده است که او اصلاحات کنونی کشور را با زمان معاویه مقایسه می‌کند! در ادامه آمده است که بر اساس گفته‌های آیت‌الله غفاری: وضع فعلی حکومت ایران با زمان معاویه تفاوتی ننموده و احتیاج است که جوانان، چون امام حسین (ع) به پا خاسته و وضع و امور کشور را به‌دست گیرند... حساسیت مأموران رژیم پهلوی نسبت به فعالیت‌های انقلابی آیت‌الله غفاری و نقش ایشان در مبارزات مردم مسلمان تهران، باعث شد که در ۱۲ تیرماه سال ۱۳۵۳ پس از حمله و بازرسی شبانه منزل آن بزرگ، ایشان را دستگیر کنند. در این بازرسی، مقداری اعلامیه مربوط به مبارزات امام خمینی همراه با تعدادی اوراق- که از منظر رژیم اوراق مضره به شمار می‌آمد- کشف و ضبط شد. این اوراق، از ارتباط آیت‌الله غفاری با امام خمینی و مبارزان داخل و خارج از کشور حکایت می‌کرد. با توجه به این مدارک، آیت‌الله غفاری در دادگاهی که در پنجم آبان۱۳۵۳ برای بررسی اتهامات وی تشکیل شد، به هشت ماه زندان محکوم شد. گفتنی است که مبارزه ایشان با سیاست‌های حکومت پهلوی و تأکید او بر حقانیت امام خمینی، کینه و خشم شدیدی نسبت به ایشان در کارگزاران امنیتی رژیم گذشته ایجاد کرده بود، ازاین‌رو شکنجه و فشار علیه این روحانی محبوس در زندان، شدت گرفت و این در حالی بود که آیت‌الله غفاری به دلیل سن زیاد و ضعف جسمانی، کم‌کم توان خود را برای ادامه سکونت در سلول‌های انفرادی و شکنجه‌های گسترده از دست داد و در صبح ششم دی‌ماه ۱۳۵۳، زیر شکنجه مأموران ساواک به شهادت رسید و به آرزوی خود دست یافت. خبر شهادت آیت‌الله غفاری، موجی از انزجار و نفرت عمومی از رژیم پهلوی را در میان مردم پدید آورد و در آن شرایط خفقان و استبداد سیاه، این رویداد باعث اعتراضات گسترده شد. در یکی از گزارش‌های ساواک آمده است که در روز شهادت آیت‌الله غفاری، عده‌ای از طلاب قم در زندان تظاهراتی گسترده به پا کردند. در روز‌های بعد روحانیت مبارز ایران در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که حوزه علمیه قم آنچنان که شایسته است به یاد مقاومت آیت‌الله غفاری، مراسمی در مدرسه فیضیه قم برپا و ثابت خواهد کرد که: با خشونت و وحشیگری رژیم نه تن‌ها نمی‌هراسد، بلکه مصمم‌تر و با قهر و کینه فروزان‌تر، به آرمانش با خدای خود احترام می‌گذارد و آن را دنبال می‌کند... شهادت آیت‌الله غفاری را می‌توان زمینه‌ساز همبستگی بین روحانیان داخل و خارج از کشور نیز به‌شمار آورد، چراکه این خبر در میان مسلمانان و شیعیان خارج از کشور نیز تأثیر شایان توجهی داشت و موجی از تحرکات انقلابی و افشاگرانه علیه رژیم پهلوی را در آن کشور‌ها به راه انداخت. در مدرسه فیضیه قم، اعلامیه‌ای به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی الصاق شد. در این اعلامیه چگونگی بازداشت آیت‌الله غفاری و شکنجه‌های دوران زندان مطرح شده و روحانیون مبارز ایرانی خارج از کشور، آن را امضا کرده بودند. اعلامیه دربردارنده دو عکس از آیت‌الله غفاری بود که تصویر رسمی ایشان را در کسوت روحانیت و تصویر دوم ایشان در زندان رژیم شاه نشان می‌داد...».

پدر گفت: هر طریق که شده، جنازه من را از اینجا بیرون ببرید!
فرزندان شهید آیت‌الله غفاری- که خود از فعالان نهضت اسلامی بودند- از واپسین دیدار‌های خویش با پدر و حالات او در آنها، روایت‌های تکان‌دهنده‌ای را به تاریخ سپرده‌اند. بانو بتول غفاری دختر شهید و از زندانیان بعدی ساواک، شرایط آن مجاهد دیرپا را به ترتیب پی آمده توصیف کرده است:
«تقریباً یک هفته پیش از شهادت‌شان، به ما گفتند بیایید ملاقات! ما رفتیم و دیدیم، آقا باز هم خیلی نحیف و ضعیف شده‌اند! آقا را در بهداری ملاقات کردیم، نه در سالن انتظار. وقتی ما را دیدند، به هادی آقا گفتند: من دارم می‌روم، اما به هر طریق که شده، جنازه من را از اینجا بیرون ببرید! اینجا جنازه را آتش می‌زنند!...، چون دیده بود. هادی آقا گفته بود که تلاش می‌کنیم و جنازه را می‌بریم، علاوه اینکه اصل خودتان هستید، آن روح‌تان است که می‌ماند، جنازه چیزی نیست، برای این‌ها غصه نخورید. گفتند: نه، بردن جنازه من به بیرون، مبنای دیگری دارد که می‌خواهم مرا بیرون ببرید تا دیگران ببینند... اشک در چشمان آقا حلقه زده بود. همین طور که به ما نگاه می‌کرد، دیدم با دست‌هایش نمی‌تواند اشک‌هایش را پاک کند. از بس به آرنج‌های‌شان زده بودند، آرنج‌های‌شان بالا نمی‌رفت! سرش را آورد پایین، با زانوانش اشکش را پاک کرد. آمدند که ایشان را ببرند. هادی آقا گفت: مگر موسی‌بن جعفر (ع) را چه کردند؟ مگر دنباله‌رو موسی‌بن جعفر نیستی؟ طاقت بیاور تا آخر! ایشان گفتند: طاقت دارم، ولی نمی‌دانی این‌ها چه هستند! تا اینکه بازجو گفت: یعنی چه؟ شما این‌ها را با موسی‌بن جعفر مقایسه می‌کنید؟ موسی‌بن جعفر کجا، این‌ها کجا! هادی آقا برگشت و گفت: این‌ها همان دنباله‌رو موسی بن جعفرند که شکنجه می‌شوند! آمدند آقا را ببرند، دیدم که پشت سر آقا را از بس با باطوم زده بودند و توسط کلاه مخصوصی که از داخل چیزی مانند پتک داشت، از بس زده بودند، جای آن به صورت تورفتگی روی سر مشاهده می‌شد! این ضربه باطوم روی این کلاه، بدترین شکنجه روحی به حساب می‌آمد، چون واقعاً مغز را تکان می‌داد! البته آنجا ما اصلاً گریه نمی‌کردیم و هیچ کس باورش نمی‌شد که مادرم این قدر دل داشته باشد، چون هر چه باشد یک زن است، ولی وقتی به خانه می‌رسیدیم، به خاطر شکنجه‌ها کارمان گریه بود! این‌ها این قدر باید پست باشند. خلاصه هفته بعد اعلام کردند که بیایید ملاقات. رفتیم به بهداری، دیدیم آقا را نیاوردند. بعد دیدیم زیر بغل آقا را گرفته‌اند و می‌کشند و می‌آورند! ایشان را به زور نشاندند. دیدیم گردن افتاد که من در آنجا فریاد کشیدم! آن‌ها مرده پدرم را آورده بودند! من زود از اتاق بیرون آمدم. مادرم را صدا زدم که از اتاق بیرون بیا. هی سیلی به صورت آقا زدند، به خیال اینکه ایشان از هوش رفته است! گفتم: نه، او مرده است! ما آمدیم بیرون و سعی کردیم که جنازه را بیرون بیاوریم...».

با این وضع بدی که دارم، می‌دانم که دیگر شما را نخواهم دید!
دیگر فرزند آیت‌الله غفاری از واپسین دیدار با پدر و مطالب رد و بدل شده، نکاتی تاریخی و تکان‌دهنده بازگو ساخته است. او در این دیدار حالات آن عالم سازش‌ناپذیر را به شکلی مشاهده کرد که یقین نمود دیگر او را نخواهد دید! هادی غفاری اذعان دارد که پدر، زندانبانانش و حتی ما می‌دانستیم که او در حال سپری ساختن واپسین روز‌های حیات خویش است:
«در زندان صبوری‌های زیبایی از مادرم به یاد دارم که خیلی ظریف بود. خاطرم هست که دفعه آخری بود که ما به ملاقات پدرم رفتیم. پدرمان سر و صورتش زخمی و به حالتی بود که معلوم نبود دو ساعتی بیشتر زنده بماند و ایستادن نیز برایش سخت بود! محاسن پدرم را هم در زندان، از ته تراشیده بودند. ایشان قادر به راه رفتن نبود. یک مأمور، او را از پشت نگه داشته بود. ایشان را در یک اتاقک توری آوردند، در بند ۳ زندان قصر. زندانی‌هایی که به قول خودشان خیلی شرور بودند را به آنجا می‌آوردند. من، مادر، برادر و خواهرم را آوردند آنجا و این آخرین دیدارمان بود. پدرم وقتی ما را دید، شروع کرد به گریه کردن! من دیدم سرگرد زمانی، رئیس زندان که بعداً سرهنگ و در دوران انقلاب اعدام شد، از اینکه پدرم گریه می‌کند، خوشحال است! مادرم از پشت توری داد زد که خجالت بکش! چرا گریه می‌کنی؟ خب بالاخره از موسی‌بن جعفر (ع) دفاع کردن همین را دارد، گریه نکن، روحیه بچه‌هایت خراب شد! پدرم خواست با دست‌هایش اشکش را پاک کند، ولی نتوانست و با زانوانش پاک کرد! به مادرم گفتم: چرا این حرف را زدی؟ گفت: ما نباید ضعف نشان دهیم، بالاخره راه همین است، چرا باید یک بازجوی ساواک خوشحال شود و بخندد؟ بعد پدرم گفت: ضعف نیست، بلکه همه بدنم زخم است و درد می‌کند و من با این وضع بدی که دارم، می‌دانم که دیگر شما را نخواهم دید! در همین موقع بود که پدرم حالش به هم خورد و وقتی او را بردند، نیمچه زنده، نیمچه رفته بود! تقریباً زنده نبود. شاید بعدش، یک نفسی زنده بود. وقتی به خانه آمدیم، همه ما ناراحت بودیم، ولی مادرمان خیلی صمیمی و جدی بود. اصلاً ما گریه او را ندیدیم. گفت: بالاخره این راهی است که به آن وفادار و خود انتخاب کرده بود، ولی یک بار در خانه از لای در دیدم که تنهایی نشسته و حسابی گریه می‌کند! گفتم: مادر چرا دوگانه عمل می‌کنی؟ گفت: این گریه شخصی است و من پیش شما اصلاً گریه نمی‌کنم. در راهپیمایی تشییع جنازه ایشان، با توجه به اینکه مادرم ضعیف و مریض بود و در داخل شهر قم تا دارالسلام هم راه زیادی بود و برف هم می‌آمد، من دستش را گرفتم! گفت: دست من را ول کن و به حالت یک مرد قدم می‌زد! در بهشت زهرا هم وقتی ما جنازه پدرم را تحویل گرفتیم، (یعنی با زیرکی خاصی نگذاشتیم جنازه را دفن کنند و آن را به قم فراری دادیم)، وقتی آنجا در تابوت را باز کردند، تابوت خون‌آلود بود! دایی‌ام به مادرم گفت: بیا بگیر، این هم شوهرت! مادرم هم جنازه پدر را دید و گفت: راهی که انتخاب کرد آخرش همین بود، غیر از این تصوری نداشتیم. بعد از آن هم منزل ما شد، مرکز کنترل دائمی ساواک! در منزل ما دوربینش را زوم کرده بود تا آخرین روزی که من از چنگ سازمان امنیت گریختم و از کشور خارج شدم. تا آن وقت، خانه ما مرکز تردد دائمی ساواکی‌ها و شهربانی‌چی‌ها بود، حتی ژاندارم‌های منطقه تهرانپارس. مادرم خیلی جدی و مصمم با این‌ها برخورد می‌کرد...».

دیگر نه حرفی زد و نه چیزی خورد!
آن که در تمامی حیات بر ظلم و رذالت خروشیده بود، توهین به شأن روحانی خویش را تاب نیاورد و از آن پس در زندان، در خود فرو رفت! هم‌بندان او، دیگر از سخنان پرحرارت و آمد‌ورفت پراقتدارش نشانی ندیدند. او «فریبنده جاه و فریبا» در گوشه‌ای مسکن یافت و رفته‌رفته به لقای حق پیوست. شهادت وی یکی از مظلومانه‌ترین‌ها، در دوره اختناق محض بود. هم از این روی هم، بازتابی گسترده یافت و در زمره قهرمانان مبارزه قرار گرفت. دکتر محمود بازرگانی از مبارزان هم‌بند با آن شهید نیکنام، در این باره می‌گوید:
«آیت‌الله حسین غفاری، نماینده وجوهات امام (ره) در تهران بودند. یکی از خصوصیاتی که داشت، آرامش در کار بود. ایشان در طی سالیان دراز مبارزه می‌کرد، اما آنقدر بدون سروصدا به کارش می‌رسید که هیچ گاه ساواک نتوانست از مبارزات ایشان بویی برد! پسر ایشان هادی غفاری نیز در مبارزات انقلابی فعالیت می‌کرد و اعلامیه‌ها و نوارهایش را در زیر پله منزل پدرش پنهان کرده بود. ساواک که از کار‌های او آگاه شد، به منزل پدرش ریخت و علاوه بر پیدا کردن اعلامیه‌ها، آیت‌الله غفاری را نیز با خود به کمیته مشترک ضدخرابکاری برد. اینگونه بود که پای ایشان به زندان باز شد و مبارزاتش لو رفت! زندان قصر با کمیته مشترک یک تفاوتی که داشت، این بود که در زندان قصر همه متهمان با لباس خودشان می‌گشتند، یعنی زیر شلوار و زیر پیراهن، این‌ها برای خودشان بود، ولی وقتی آمدیم به کمیته مشترک، به ما لباس زندان دادند. پوشیدن لباس زندان، نه برای امثال من مسئله‌ای بود و نه برای امثال آیت الله غفاری. ایشان لباس روحانی را درآورد و مثل همه لباس زندان را پوشید و این برای آن بزرگوار مشکلی نبود. بازجو‌ها و شکنجه‌گران برای تحقیر شخصیت زندانیان سیاسی، کار‌هایی می‌کردند. آن‌ها برای اینکه ما را بشکنند، با هر گروه اجتماعی یک مدل برخورد می‌کردند. با دانشجو به یک شکل، با نوجوان به یک شکل و... بسیار حرف‌های رکیکی نثار متهمان می‌شد! واقعاً گاهی انسان خیلی تعجب می‌کرد که یک سرهنگ اینقدر بی‌تربیت است! مدتی بعد از دستگیری آیت‌الله غفاری، ساواک هر کاری می‌کرد، نمی‌توانست ایشان را به اعتراف مجبور کند. هر شکنجه‌ای هم که می‌توانست انجام داد، اما بی‌فایده بود تا اینکه تصمیم گرفتند محاسن ایشان را با تیغ، آن هم به شکل خشک بتراشند. این موضوع، بسیار‌بسیار برای ایشان گران تمام شد. شاید گفتن اینکه محاسن فلانی را تراشیدند، راحت باشد، اما توجه داشته باشید که آن زمان یک آخوند آن هم با جایگاه آیت‌الله، مهم‌ترین رکن جایگاه اجتماعی‌اش روحانی بودنش و مسائل مربوط به آن بود. این تراشیدن محاسن، یک ضربه مهلکی بر پیکره شخصیتی ایشان بود. وقتی محاسن آیت‌الله غفاری را تراشیدند، او را به داخل بند آوردند. از آن لحظه‌ای که ایشان به داخل بند آمد، دیگر نه حرفی زد و نه چیزی خورد! بعد از مدتی هم حال‌شان چنان بد شد که نگو! به همین دلیل دیگر زندانیان شروع کردند به سرو صدا و همین امر باعث شد مرحوم غفاری را به بیمارستان بردند. بعد از اینکه ایشان را بردند، ما دیدیم شب گذشت و خبری نشد! هر چه می‌پرسیدیم جواب سربالا می‌دادند تا اینکه فردایش متوجه شدیم ایشان از دنیا رفته‌اند و به شهادت رسیده‌اند...».

او با شهادتی مظلومانه، بر حقانیت راهش مهر تأیید زد
و نهایتاً در پایان این مقال باید اذعان کرد که به شهادت اسناد و روایات موجود، شهادت آیت‌الله حاج شیخ حسین غفاری در دوره‌ای که کمتر ندایی به اعتراض برمی‌خاست، مهر تأییدی بر عملکرد و طریقه‌ای بود که سال‌های سال پیمود. او با این پایان پرشکوه، عملاً اثبات کرد در طول حیات تنها شعار نداده، بل از صمیم دل به گفته و کرده خویش اعتقاد داشته است. رضا سرحدی در تبیین این امر، به نکات ذیل اشارت برده است:
«با بررسی پرونده مبارزات و شهادت آیت‌الله غفاری، می‌توان از این رویداد به عنوان یکی از کاتالیزور‌های سرعت گرفتن انقلاب اسلامی، در سطح خُرد یاد کرد. شهادت آیت‌الله غفاری دو اتفاق را به دنبال داشت که مبارزه با حکومت پهلوی را جدی‌تر کرد: نخستین اتفاق، عریان‌شدن هر چه بیشتر شکنجه در حکومت پهلوی بود. با توجه به همراهی آیت‌الله غفاری با امام خمینی، به نوعی حقانیت رهبر نهضت اسلامی در تأکید بر اصلاح‌ناپذیری رژیم پهلوی نیز اثبات شد. اتفاق دوم همبستگی روحانیت و شکل‌گیری نوعی حافظه جمعی بود که در آن رژیم پهلوی دشمن جدی روحانیت به شمار می‌آمد. از زمان شهادت آیت‌الله غفاری تا پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، حدود چهار سال گذشت و در این چهار سال، شهادت این روحانی مجاهد سهم بسزایی در روشنگری و آگاه‌سازی مردم مسلمان ایران، در طی کردن مسیر انقلاب اسلامی داشت...».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار