جوان آنلاین: مجتبی همتیفر در کانال شخصی خود در پیامرسان بله نوشت: چند روز پیش، خبر حزنانگیزی آمد: «چند سردار و افسر عزیز ایرانی در سوریه به دست کثیف اسرائیل به شهادت رسیدند.» صبح داشتم میرفتم سرکار، دیدم سرکوچه حجله بسته و بنر تسلیت نصب کردهاند. متوجه شدیم که خانواده سردار شهید حاجی رحیمی همسایه آنطرفتر ما بودهاند و ما بیخبر. شب که از سرکار برگشتم، سرکوچه ایستگاه صلواتی زده بودند و از عبوریها، با چایی پذیرایی میکردند. حجله و چراغانی جلوی منزل خانواده شهید با نوای قرآن و مداحی آرام هم حال خوبی به کوچه داده بود.
همسرم با چند همسایه دیگر برای تسلیت رفتند منزل خانواده شهید. یکی از همراهان، خودش مادر یکی از شهدای قدیمی محله بود که کوچه هم به نام عزیز آنهاست؛ شهید موسیوند. مادر شهید موسیوند به همسایه قدیمی سرسلامتی داده و گفته بود که «مادر شهید نباید گریه کند؛ باید صبر بیشتری داشته باشی.» او هم باعزت گفته بود: «برای شهید شدن پسرم گریه نمیکنم، برای این گریه میکنم که چرا نماند تا بیشتر خدمت کند.»
خبردار شدیم که پنجشنبه شب پیکر شهید را به محله میآورند. قم مأموریت بودم و هر جور بود، خودمان را رساندیم. خوشموقع رسیدیم. تازه داشتند پیکر پیچیده به پرچم ایران را از آمبولانس بیرون میآوردند. خیلی از اهل محله آمده بودند، حتی آنها که چندان تیپشان نمیخورد، حرمت کرده و بودند. جمعیت در خیابان اصلی محله ذکرگویان تا مسجد بدرقهکنان آرام پشت پیکر آمدند.
پیکر را وارد مسجد کردند تا خانواده و همرزمان و اهالی وداع کنند. جمعیت چنان زیاد بود که خیلیها در مسجد جا نشدند. در را بستند که ازدحام بیشتر این نشود. ما هم بیرون ماندیم و در میانه دود اسپند و در کنار اهالی، چشم انتظار وداع... بعد از یکی دو ساعت توفیق شد که هنگام گذاشتن تابوت در آمبولانس، چشممان را متبرک کنیم.
امشب که از بیرون به خانه برگشتیم، حال و هوای محله احساس دیگری را تداعی میکرد، انگار از عطر شهید جدیدمان خاصتر شده. کوچهها نور بیشتری دارند، اهالی مهربانتر و با معرفتتر شدهاند. خدایا برکت و نور محلهها را بیشتر کن.