کد خبر: 472607
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
جستارهايي در زمينه‌هاي فكري و رفتاري نو مخالفان دكتر شريعتي درگفت‌وگوي «جوان» با دكترحسين رزمجو
شاهد توحيدي
استاد دكتر حسين رزمجو، انديشمند، اديب و مورخ معاصر، از شاگردان مكتب استاد محمدتقي شريعتي و نيز از دوستان ديرين آيت‌الله خامنه‌اي و دكتر علي شريعتي است. ايشان در سالروز درگذشت دكتر شريعتي و درگفت و شنود با جوان، به بيان تأملاتي درباره زمينه‌هاي فكري و رفتاري برخي نو مخالفان دكتر شريعتي پرداخته‌اند. شايان ذكر است كه استاد رزمجو مؤلف چهار كتاب از‌جمله«استاد و فرزند برومند او» و «پوستين وارونه» در بازشناسي زندگي و كارنامه دكتر شريعتي و پاسخگويي به منتقدان او هستند.

بحث را از اين نقطه شروع مي‌كنيم كه دكتر شريعتي چه قبل و چه پس از انقلاب مخالفيني داشته است، اما تمركز بحث ما روي نو‌مخالفيني است كه عمدتاً در دو دهه اخير و بيشتر پس از رويداد دوم خرداد به موضع‌گيري منفي درباره او پرداخته‌اند و حتي افكار او را زمينه‌ساز فاشيسم خواندند. شما به عنوان يكي از دوستان نزديك دكتر شريعتي و محقق در آثار او، اين نگرش را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟ ديدگاه شما درباره نومخالفين دكتر كه دم از بهداشتي كردن انديشه او مي‌زنند و وي را متهم به تئوريزه كردن نوعي خشونت به نفع اسلامگراها و تضعيف دموكراسي در ايران مي‌كنند، چيست؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. به قول مولانا: «هر كسي از ظن خود شد يار من/ از درون من نجست اسرار من.» افراد با توجه به جهان‌بيني‌هايي كه دارند در برخورد با مسائل سياسي، اجتماعي و... مواضع و تحليل‌هاي متفاوتي اتخاذ مي‌كنند. عده‌اي اغراض سياسي دارند و سخن آنها با منافع مادي و گرايشات گروه‌هايي كه با آنها مراوده دارند، عجين است. اگر مخالفت يا موافقت مي‌كنند، گاهي منظور اصلي‌شان فردي كه با او مخالفت يا موافقت مي‌كنند نيست، بلكه او بهانه‌اي است تا از موافقت يا مخالفت با او به نفع خود استفاده كنند. 

بنده قبل از هر چيز بهتر مي‌دانم كه به عنوان گوينده سخن، سابقه و نسبت خود با دكتر شريعتي را روشن كنم تا بتوانم مبتني بر آن، به سؤال شما پاسخ دقيق‌تري بدهم. شايد بدانيد كه من چهار كتاب، در حمايتِ همراه با تحليل درباره دكتر شريعتي و پدرش، كه از دوره دبيرستان تا كانون نشر حقايق اسلامي سمت استادي به گردن من دارند و بنده تا آخرين لحظه عمر پربركت ايشان از جلسات تفسير قرآن ايشان بهره‌ها برده‌ام، نوشته‌ام. 

بنده در دبيرستان فردوسي مشهد در سيكل اول، با دكتر شريعتي همكلاس بودم. بعد ايشان به دانشسراي مقدماتي رفت كه دوره دو ساله‌اي را مي‌ديدند و آموزگار مي‌شدند و چون شبانه‌روزي بود و به آنها كمك هزينه مي‌دادند، بيشتر افراد خانواده‌هاي بي‌بضاعت مي‌رفتند. بنده شاگرد خوبي بودم و ديپلم طبيعي گرفتم و مي‌خواستم پزشكي بخوانم، ولي چون شنيدم در دروس دانشكده پزشكي درس تشريح هست و من قبل از امام(ره)، مقلد آيت‌الله بروجردي بودم، تحقيق كردم و حتي به ايشان نامه نوشتم كه تكليف چيست؟ آيا ما مي‌توانيم با وجود درس تشريح، پزشكي را ادامه بدهيم؟ ايشان بحث واجب عيني و واجب كفايي را مطرح كردند و بنده را در واقع سر دو راهي قرار دادند! بنده از پزشكي صرف‌نظر كردم و چون به ادبيات علاقه داشتم، در دانشكده ادبيات دانشگاه مشهد به تحصيل ادامه دادم و دوباره به دكتر شريعتي رسيدم.
 
دكتر شريعتي در دانشكده ادبيات رقيب من بود. در كتاب‌ها و سخنراني‌هاي بسياري بر اين نكته تكيه مي‌كنند كه او دانشجوي بي‌نظمي بود. واقعاً هم مرتب به كلاس نمي‌آمد و غيبت‌هايش به حدي رسيده بود كه مي‌خواستند او را از شركت در امتحانات محروم كنند! اما به نظر من دكتر شريعتي نابغه بود. از نظر معلومات و اطلاعات ديني يك سر و گردن از بعضي از اساتيد هم بالاتر بود و من واقعاً خوشحال بودم كه او شاگرد اول شد و به او بورسيه دادند و به پاريس رفت كه شرح آن را مي‌دانيد. بعد دكتر به ايران برگشت و او را در مرز گرفتند. 

بعد هم او را به دانشسراي كشاورزي طُرُق فرستادند و به‌جاي اينكه در دانشگاه به او تدريس بدهند، او را به آنجا فرستادند! بعد هم قضيه حضور و سخنراني‌هاي او در حسينيه ارشاد پيش آمد كه اوج كارهاي او بود. بنده در آن دوره هم با ايشان همراه بودم و از آن زمان دكتر شريعتي را بيشتر شناختم كه چه وجود ارجمند و پرفايده‌اي است. 
قبل از آن دوره، تعلق خاطر بنده به خاندان دكتر شريعتي، از شاگردي پدر او شروع شد، بعد هم همكلاس شديم و همديگر را شناختيم. معتقدم اگر الان زنده بود در پاسخ به اين سؤال با من هماهنگ بود كه چرا مردم انقلاب كردند؟ چون آنها تشنه عدالت بودند، تشنه برقراري حكومت علي‌وار بودند. درد بنده و بنده نوعي، بي‌ديني نسل جوان بود و اينكه حكومت پهلوي داشت ريشه مذهب را مي‌زد. بنده از زماني كه وارد نوجواني و جواني شدم، معشوق من، ديانت اسلام بوده است، البته يك ديانت مهذّب، نه ديانت همراه با خرافات، نه ديانتي كه افراط و تفريط‌هاي فرقه‌‌اي وارد آن شده باشد و دنبال كساني مي‌گشتم كه به سرچشمه رسيده باشند، به روح ديانت اسلام كه همان روح انقلابي است، يعني طرفداري از طبقات مستضعف. اسلام آمده است كه محرومان جهان را نجات بدهد. من دنبال كساني بودم كه به سرچشمه‌ها رسيده باشد و اول به استادمحمدتقي شريعتي، به مرحوم آيت‌الله طالقاني و مرحوم آيت‌الله مطهري رسيدم و احساس كردم دريچه‌اي به روي من به سمت سرچشمه‌هاي اسلام ناب باز شده است، از جمله اين چهره‌ها مرحوم دكتر شريعتي بود.
 
شايد من اولين كسي باشم كه درس‌هاي اسلام‌شناسي دكتر شريعتي را در مجله‌اي به نام «هيرمند» كه در مشهد چاپ مي‌شد، منتشر كردم كه عده‌اي را عليه من برانگيخت. انگيزه اصلي من از ابتدايي كه با اين چهره‌ها آشنا شدم، يافتن دين ناب اسلام بود. اين با كسي كه به طور فصلي و مقطعي با دكتر شريعتي موافقت يا مخالفت مي‌كند، فرق دارد، آن هم براي موضوعاتي مانند پست‌هاي سياسي و مقام و موقعيت اجتماعي و اينكه عده‌اي برايشان كف بزنند. آخرين كتابي كه درباره مرحوم دكتر نوشته‌ام «چرا هوادار شريعتي شدم» نام دارد. البته متوجه بودم پس از اين دوره طولاني از مرگ دكتر شريعتي و هواداري‌ها و مخالفت‌هايي كه با او شد، سخن گفتن از او دشوار است...


تصور نمي‌كنيد بعضي از دفاع‌هاي تعصب‌آميز و جامد و متصلّب از دكتر شريعتي در شرايط اول انقلاب و اينكه افرادي كه به او علاقه داشتند، حاضر نشدند نقدهايي را نيز نسبت به آثار او بيان كنند و نقاط ضعف آرا و آثار دكتر شريعتي را ببينند، موجب شد كه اين مخالفت‌ها در سال‌هاي بعدي عليه او شكل بگيرد؟
چرا، اين هم يكي از دلايل است. البته در اين مورد هم نكته ظريفي وجود دارد. امام موسي صدر مي‌گفت: مخالفين دكتر شريعتي دو دسته هستند. يك دسته مغرض و يك دسته بي‌سوادند! گروهي كه اول طرفدار دكتر شريعتي بودند و با حالتي افراطي از او دفاع مي‌كردند و هيچ انتقادي را بر افكار او نمي‌پذيرفتند و بعد كه برگشتند، باز با همان حالت افراطي در ذمّ او سخن گفتند، به اعتقاد من جزو دسته مغرضين هستند. مغرض كسي است كه روي انگيزه‌هاي فردي و اجتماعي خودش يا هوادار كسي مي‌شود يا مخالف او، اما كسي كه براي خدا و براي دين فكر و عمل مي‌كند، وقتي به اعتقادي رسيد، چندان تغييري در افكار او پيدا نمي‌شود. به اعتقاد من دكتر شريعتي جزو دردمندان دين بود، يعني گذشته از اينكه دين را از طرف امپرياليسم غرب در معرض خطر مي‌ديد، دشمنان داخلي اسلام را هم از نظر دور نمي‌داشت و آنها را زير شلاق انتقادات شديد خود گرفت‌.
 
پس در نتيجه كساني كه اول طرفدار او بودند و بعد برگشتند، يا درد دكتر شريعتي را نفهميدند يا منافعشان ايجاب مي‌كرد كه اينگونه عمل كنند كه بيشتر هم شكل دوم در مورد آنها صادق است. من از ابتدا كه با خاندان دكتر شريعتي آشنا شدم، مخصوصاً پدر او وسيله‌اي بود كه من به سرچشمه اصلي برسم. سخنراني‌هايي كه مرحوم استاد شريعتي در مسجد النبي خيابان كوه‌سنگي مشهد در شب‌هاي احياي ماه رمضان و نيز تاسوعا و عاشورا مي‌كرد، هرگز از يادم نمي‌رود. ايشان يك ساعت درباره علي‌بن ابيطالب(ع) سخن مي‌گفت و بي‌اغراق ۴۰ دقيقه از آن را گريه مي‌كرد! گريه‌اش تصنعي هم نبود. بر مظلوميت علي(ع) در كل تاريخ گريه مي‌كرد. نظير چنين افرادي در جهان اسلام بسيار كم است. چنين شخصيتي جوابگوي نسل جوان و تشنه‌اي ازقبيل بنده بود كه طالب رسيدن به سرچشمه‌هاي اسلام بودند. پس خط مشي من براي طرفداري از دكتر شريعتي با ديگران متفاوت است.


جنابعالي اگر بخواهيد از تفاوت علل علاقه خود به دكتر با بعضي نو مخالفان سخن بگوييد به چه مواردي اشاره خواهيد كرد؟
اگر كتاب «چرا هوادار دكتر شريعتي شدم» وكتب ديگر را درباره آن مرحوم نوشتم، به اين دليل نيست كه او مخالف غرب و مخالف رژيم شاه بود. اينها لازم هستند، ولي كافي نيستند. چند جمله‌اي از كتاب را مي‌خوانم تا نگاه مرا به دكتر شريعتي بهتر دريابيد: «اگر من بخواهم به اين پرسش شما دقيقاً پاسخ بدهم كه چرا هوادار دكتر شريعتي شدم، در واقع شخصيت، عقايد و آرا و مخصوصاً دينداري و ارادت عاشقانه‌اش به خاندان عصمت و طهارت(ع) عامل اصلي ارج‌گذاري امثال من به آن عزيز بوده است. در بسياري از آثار مرحوم دكتر شريعتي، توكل و اتكاي او به خداوند متعال استنباط مي‌شود از جمله اين قبيل جملات كه: اگر تنهاترين تنهاها بشوم، باز خدا هست. او جانشين همه نداشتن‌هاست. اگر تمامي خلق گرگ‌هاي هار شوند و از آسمان هول و كينه بر سرم ببارد، تو مهربان جاويدان هستي، اين پناهگاه ابدي. تو مي‌تواني جانشين همه بي‌پناهي‌هايم بشوي.» (۱)
اين جملات از دهان كساني بيرون مي‌آيد كه با تمام وجود به توحيد اعتقاد دارند. كساني كه در حوزه‌هاي سياست و اقتصاد و امثالهم از دكتر شريعتي طرفداري كرده‌اند، شايد اصلاً عقلشان به اين مسائل نرسد، آنها فقط به منافع خود مي‌نگريسته‌اند.


چقدر احتمال مي‌دهيد كه نومخالفين دكتر شريعتي متوجه نقايص و انتقاداتي در آثار دكتر شريعتي شده و به اين نتيجه رسيده باشند كه برداشت‌هاي اوليه آنها از او و آثارش غلط بوده باشد؟
جاي ترديدي نيست كه بر آثار دكتر شريعتي انتقاداتي وارد است، ولي باز نحوه برخورد ما با مسئله، بستگي به برداشت‌هاي نومخالفين دارد. اگر اينها در مسير دين و رسيدن به خدا و حقايق باشند، طرفدار دكتر شريعتي مي‌شوند و البته انتقاداتي هم دارند، ولي اگر در اين مسير نباشند، دكتر شريعتي را هم يك روضه‌خوان مي‌دانند كه بي‌مبنا حرف زده است.


پس شما مشكل را اساسي‌تر از مخالفت با دكتر شريعتي مي‌دانيد و معتقديد اينها پايه‌هاي اصلي اعتقاداتشان متزلزل شده و از اين طريق مي‌خواهند آن را ابراز كنند...
صددرصد همين طور است. من مي‌گويم شخصاً، به عشق رسيدم، به سرچشمه‌هاي معارف دين، مريد استاد شريعتي و بعد طرفدار دكتر شريعتي شدم، درحالي كه اين منتقدان اصلاً در اين وادي‌ها نيستند و حتي اين مطالبي را كه من دارم مطرح مي‌كنم، خرافات مي‌داند: «ميان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمين تا آسمان است.» (۲)آنها از بسياري از معتقدات ديني خود عبور كرده‌اند.
چند عبارت ديگر از كتابِ «چرا هوادار دكتر شريعتي شدم» را برايتان مي‌خوانم: «ارادت توأم با شور و شوق دكتر شريعتي به همه اهل‌بيت عصمت و طهارت(ع) در سراسر آثار او جلوه‌گر است.»
كسي كه داستان كربلا را يك داستان ساختگي مي‌داند و مي‌گويد مثل جنگ‌هاي ديگر افراد بشر است، نمي‌تواند اين برداشت را داشته باشد و اين جمله را جزو افتخارات دكتر شريعتي بداند. «ولايت در تشيع علوي، تنها دوستي و رهبري و حكومت علي(ع) را پذيرفتن است و لاغير. چرا دوستي علي(ع)، زيرا او نمونه عالي بندگي خداست و رهبري‌اش چونان چراغ هدايت است. تاريخ انسان آرزوي عدل و آزادي و برابري در ۵ سال حكومتش را دارد.» مطلب كاملاً روشن است و بنده توضيح نمي‌دهم. «حسين(ع) خون خداست و قيام او مظهر همه بزرگي‌ها و در هم شكننده همه پستي‌ها و رذالت‌هايي است كه جهانخواران زورمند زرمدار به آنها آلوده‌اند.»
كاش عده‌اي از همين مخالفين شناخته شده دكتر شريعتي اين مطالب را مي‌خواندند و پاسخ مي‌دادند كه آيا عشق به ائمه اطهار(ع) از اين مقدس‌تر مي‌شود، عشقي كه اينها همه‌اش را به حساب خود مي‌گذارند.
العاقل يكفي بالاشاره. (۳)
«از دلايل ديگر من در طرفداري از دكتر شريعتي، توجه و عنايت خاص او به قرآن كريم است. قرآن منشور آسماني و قانون اساسي ماست. محمد عبده(۴) در مصر تحولي را به وجود آورد، اما اين تحول را از قرآن شروع كرد و گفت مبرم‌ترين نياز جامعه مسلمان امروز، نياز به قرآن است. جامعه‌اي كه با قرآن آشنا شود، همه مشكلاتش حل مي‌شود. اين يك ديد توحيدي و ديانتي است، ديد سياسي نيست. نه با كمونيسم و كاپيتاليسم ارتباط دارد و نه با هيچ ايسم ديگري. از كوزه همان برون تراود كه در اوست.» (۵) در اينجا كوزه، دكتر شريعتي است كه اينها از آن بيرون مي‌تراود. به همين دليل دكتر شريعتي از ديدگاه امثال بنده مظلوم هستند و خدا هدايت كند برخي كساني را كه با اين مظلوم مخالفت كردند كه پيام او را به برخي شائبه‌ها و اغراض آلودند.
«با ايماني لبريز از يقين و اطمينان، مؤمني كه به وعده‌هاي خداوندش دل بسته و ديده دوخته است، ظهور قائم آل محمد، مهدي موعود(عج) را منتظرم.» چه كسي؟ منِ دكتر شريعتي. در كتاب انتظار: مذهب اعتراض اين را نوشته است. در آن كتاب غير از اينكه وجود مبارك مهدي موعود، امام زمان(عج) را ثابت مي‌كند، ارادت خود را با نظير اين جملات به امام زمان بيان مي‌كند. به نظر ما يك شيعه اثني عشري كيست؟ اينكه به پيامبر(ص) و به جانشين بلافصل ايشان معتقد باشد و اين سلسله را ادامه بدهد تا به حضرت حجت(عج) برسد.
«مقابله دكتر شريعتي با تهاجم فرهنگ منحط غرب و تحجر و ارتجاع و مبارزه او با بي‌ديني، به‌ويژه با مكتب‌هاي ماركسيسم و كمونيسم، دليل ديگري در هواداري امثال من از اوست. از ديگر انگيزه‌هاي امثال من در علاقه‌مند شدن به دكتر شريعتي، ارادت او به امام خميني است.» مرحوم دكتر بهشتي در كتاب شريعتي مي‌نويسد: شريعتي متفكري در مسير شدن بود، چقدر منصفانه و عالمانه درباره دكتر شريعتي سخن مي‌گويد. از ايشان مي‌پرسند نقش دكتر شريعتي در انقلاب اسلامي چقدر است؟ ايشان پاسخ مي‌دهد: «تحرك به سوي پيروزي انقلاب در دانشگاه‌هاي ايران مديون دكتر شريعتي است.» فرد بايد خيلي بدسليقه باشد كه شيوايي كلام و زيبايي قلم دكتر شريعتي را درك نكند. احساساتي را كه دكتر شريعتي نسبت به خاندان عصمت و طهارت(ع) دارد، من كه در هيچ نويسنده، اعم از اهل سنت و اهل تشيع نديده‌ام. چرا دشمنان او اينها را نمي‌بينند؟
همان طور كه اشاره كردم يكي ديگر از انگيزه‌هاي امثال من به علاقه‌مند بودن به دكتر شريعتي، ارادت او به امام خميني است و اينكه او مقلد امام بود و به اين تقيد و پيروي افتخار مي‌كرد.


در نقد رويكرد شما نسبت به دكتر، در ادامه به نكته‌اي اشاره خواهم كرد، اما در محدوده دوستي شخصي چه صفتي را در او برجسته ديديد؟
دكتر شريعتي از كمتر كسي حرف قبول مي‌كرد، اما اين نه به دليل خداي نكرده غرور علمي او بود ـ ‌هرچند كه بر ديگران برتر بودـ بلكه به اين دليل نمي‌پذيرفت كه اطمينان نداشت. نامه‌اي برايش نوشتم و با چنين عبارات زيبايي به من نوشت: «رزمجو! اين نامه تو چنان تحولي در من به وجود آورد كه در تمام آثارم دست بردم و نواقص آنها را برطرف كردم.» در اختلافي كه بين آيت‌الله ناصر مكارم شيرازي ـ ‌كه انصافاً در زمينه تفسير قرآن و احكام و معارف اسلامي كار كرده است و ‌اي كاش بسياري از حوزوي‌ها مثل ايشان چنين پيگير و عالمانه كار مي‌كردندـ با دكتر شريعتي، بنده طرف آقاي مكارم را گرفتم و به دكتر شريعتي نوشتم: «رفيق عزيز! حقّش نبود كه در اين مسئله عصباني بشوي و مثل يك طلبه مبتدي كتاب بر سر رفيقت بكوبي. راه اين است و چاه اين.» اين نامه را براي من نوشته كه تمام عباراتش حاكي از بزرگي اوست: «برادر جانم! رزمجوي گرامي و عزيزم! نامه عزيزت را هم‌اكنون زيارت كردم. جز اينكه چشمم به خطت و ذهنم به خاطره‌ات و دلم به محبتت روشن شد و گرم اين حالاتي است كه از هر نامه تو به من دست مي‌دهد.»‌. اين را بگويم كه دكتر شريعتي مطلقاً اهل مداهنه و چاخان كردن نبود كه بخواهد مرا چاخان كند. اينها زاييده حقيقت‌بيني او بود. ‌اي كاش دشمنان مغرض او مي‌فهميدند... «اين حالاتي است كه از هر نامه تو به من دست مي‌دهد. اين نامه استثنايي است، فكرم را نيز روشن كرد و نمي‌داني كه چقدر از تو ممنونم. لابد مي‌داني كه در نامه نوشتن و به‌طور كلي‌تر در انجام وظايف اجتماعي و وظايف آدابي و ادبي چقدر تنبلم و اينكه بي‌لحظه‌اي درنگ نامه را به پايان برده و پاسخش را آغاز مي‌كنم، خود نشانه شدت تأثيري است كه از آن پذيرفته‌ام، چندان كه بر عادت هميشگي‌ام غلبه كرد و چنين سبك روحم كرد كه مثل آدم‌هاي مفيد و حسابي، بلافاصله جواب نامه را بدهم و بيش از همه و بيش از هر چيز از محبت كم‌نظيرت سپاسگزاري كنم.»
اين سپاسگزاري را براي چه مي‌كند؟ براي اينكه من اشتباهش را گرفته و گفته‌ام آهسته‌تر راه برو، آهسته‌تر انتقاد كن، عصباني نشو. سپس اضافه مي‌كند: «تو مي‌داني كه من اهل مداهنه و تعارف‌هاي معمول نيستم و از اين كار چندان بيزارم كه در آنجايي كه يك وظيفه اخلاقي است، از ابراز سپاس و حق‌شناسي هم مي‌گريزم، اما اينكه در نامه عميقاً از تو سپاسگزاري مي‌كنم، از انجام وظيفه اخلاقي و حق‌شناسي ابراز امتنان نيز جدي‌تر و بالاتر است، زيرا نامه تو از ميزان لطف و امتنان و قدرشناسي من جدي‌تر و بالاتر بود.» اين نامه‌ها را در كتاب «استاد و فرزند برومندش» آورده‌ام.
انگيزه اصلي من در طرفداري از دكتر شريعتي در اين سال‌ها نه‌تنها كمتر نشده كه هر روز كه از عمر من مي‌گذرد، به ارادت من نسبت به صداقت بيگناهي و بي‌نظير بودن دكتر شريعتي اضافه مي‌شود، ضمن اينكه من در آثارم هيچ‌وقت از دكتر شريعتي بت نساخته‌ام.


انتقادات شما نسبت به دكتر شريعتي چيست؟ چون شما در برخي افواه و شايد به دليل برخي آثارتان، به عنوان يك طرفدار متعصب دكتر شريعتي مطرح هستيد، ظاهراً در ارتباطات خصوصي، از جمله نامه‌اي كه اشاره كرديد، انتقادات خود را مطرح مي‌كرديد، اما در مجامع عمومي اين كار را نكرده‌ايد.
كاملاً برعكس. بنده در چند سخنراني و در كتابي كه اين اواخر نوشته‌ام، چنان انتقادات اساسي و جدي‌اي را درباره برخي از آراي دكتر شريعتي مطرح كرده‌ام كه حتي به عقل مخالفين او هم نمي‌رسد، چون اغلب آنها نه تحصيلات آكادميك دارند و نه تحصيلات درست و درمان حوزوي. برخي از آنها آدم‌هاي زرنگي بوده و بالا آمده‌اند و حالا تصور مي‌كنند كه بدون مطالعه و بررسي حق هرگونه اظهارنظري دارند. يكي از بركات و نعماتي كه در طول عمر نصيبم شد، يكي همين مطالعه و پژوهش و نگارش درباره آثار دكتر شريعتي بود و يكي هم دوره شش ساله‌اي بود كه همراه با يك تيم پژوهشي درباره فردوسي به پژوهش پرداختم و ۱۲۰۰۰ ساعت در اين‌باره كار كرديم كه در دو جلد كتاب چاپ شد.


غرض از بيان اين نكته اين است كه به اعتقاد من، دكتر شريعتي دو موضوع قيام كاوه آهنگر و آرماني بودن پادشاهي چون فريدون را درك نكرده است و لذا بنده با دليل و مدرك و به شكلي مستدل و محكم از او انتقاد كرده‌ام. اين كار هم هيچ منافاتي با علاقه به او ندارد. اين داستان را قاعدتاً شنيده‌ايد كه ارسطو در يكي از مجالس درس افلاطون، اشتباه استادش را مي‌گيرد و افلاطون ناراحت مي‌شود. ارسطو جمله‌اي را مي‌گويد كه دو هزار سال است كه ضرب‌المثل است. مي‌گويد: «استاد به نظر من خيلي عزيز است، اما حقيقت از استاد عزيزتر است.»
صحبت از حقيقت است. اگر بنده مثل خيلي‌ها در اين قضيه به منافع شخصي خود فكر مي‌كردم، چنين دفاعي از فردوسي و چنين انتقادي را از دكتر شريعتي نمي‌كردم و حداقل اينكه سكوت مي‌كردم.
هرگز اين‌گونه نيست كه بنده از دكتر شريعتي بت ساخته باشم. حقيقت را بايد دور از هر گونه تعصب جستجو كرد. بنده در مقاله «سنجش انديشه‌هاي دكتر شريعتي و عملكرد او در ترازوي نقدي منصفانه» اين كار را انجام داده‌ام. بنده با تحقيق و شناخت، هوادار دكتر شريعتي شدم. ضمن اينكه دكتر شريعتي را بت نمي‌دانم، قابل لغزش مي‌دانم، چون بشر است و بشر جايزالخطاست. كيست كه تمام صفات اخلاقي او خوب باشد. براي يك مرد كافي است كه عيوبش انگشت‌شمار باشد. دكتر شريعتي لغزش دارد كه شايد بعضي از آنها شديد هم باشد، ولي در برابر جنبه‌هاي مثبت سازنده‌اش براي نجات نسل جوان، قابل مقايسه نيست، ولي چه كنيم كه «هر كه بي‌هنر افتد نظر به عيب كند.»


و كلام آخر؟
مي‌خواستم درباره اين اشتباه و تصور غلطي كه درباره نسبت دكتر شريعتي و روحانيت در ذهن عده‌اي هست و ظاهراً پاك‌‌شدني هم نيست، به سخن رفيق ۶۰ ساله‌مان، جناب آيت‌الله خامنه‌اي كه پاره‌ تن امام هم بودند و عملاً خود امام هم ايشان را به جانشيني خود انتخاب كردند، استناد كنم. ايشان اهل قلم و بيان و كسي است كه خاندان دكتر شريعتي و خود او را به‌خوبي مي‌شناسد. ايشان در مصاحبه‌اي كه در ۳۰/۳/۶۳ با روزنامه‌ جمهوري اسلامي داشتند، درباره دكتر شريعتي اين‌گونه اظهارنظر مي‌كنند كه به نظر من سخني درست و واقع‌بينانه براي رفع اين اتهام از دكتر شريعتي است. ايشان چنين مي‌فرمايند: «... دكتر شريعتي بر خلاف آنچه درباره او گفته مي‌شود و هنوز هم عده‌اي خيال مي‌كنند، نه فقط ضد روحاني نبود، بلكه عميقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود. او مي‌گفت روحانيت يك ضرورت است، يك نهاد اصيل است و اگر كسي با آن مخالفت كند، يقيناً از يكي از آبشخورهاي استعماري تغذيه مي‌شود....» خيلي سخن بزرگي است. «... اين نكته از اعتقادات او بود. در اين هيچ شك نكنيد. اين از چيزهايي بود كه جزو معارف قطعي شريعتي بود، اما او تصورش اين بود كه روحانيت به رسالتي كه دارد، به‌طور كامل عمل نمي‌كند....»


پي‌نوشت‌ها:
(۱) از كتاب گفت‌وگوهاي تنهايي/ دكتر شريعتي.
(۲) حافظ.
(۳) عاقل را اشارتي كافي است.
(۴) فقيه، حقوقدان و مصلح ديني مصري، از پيشگامان نوانديشي ديني در دنياي اسلام (۱۲۶۶ـ۱۳۲۳ﻫ. ق). او بستن باب اجتهاد را از نشانه‌هاي سيه‌روزي مسلمانان مي‌دانست و دغدغه تقريب مذاهب را داشت. از آثار اوست: شرح نهج‌البلاغه الاسلام و النصرانيه بين العلم و المدينه، رساله التوحيد.
(۵) شيخ بهايي.
(۶) حافظ.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار